این سی شبه ازدست ما راضی شدی یا نه؟
ارباب جانم از گدا راضی شدی یا نه؟
سی روز میخواندیم سی شب گریه میکردیم
هم پای تو هم پای زینب گریه میکردیم
روضه به روضه گشتن مارا خودت دیدی
جانم حسین سینه زنهارا خودت دیدی
چه دستهایی که برای دیگ نذری سوخت
این سوختن را دخترت اصلا به ما آموخت
از برکت تو بینوا هم بانوا میشد
هرسفره خالی پر از ظرف غذا میشد
یک ماه گرم نوکری شب تا سحر بودیم
ازعالم و آدم به جزتو بیخبر بودیم
دم را که میدادند نوکرها شنیدن داشت
قل قل زدن های سماورها شنیدن داشت
هرخستگی را باشراب ناب در کردیم
لب را همیشه ما ز چای روضه تر کردیم
تا میکده جز با دوپیمانه نمیرفتیم
در روضه میماندیم ما خانه نمیرفتیم
جارو زدیم و ازقبالش خیرها دیدیم
باگریه فرش روضه را صدبار بوسیدیم
عشق تو حتی حال بدها را خدایی کرد
یک “برمشامم میرسد” مارا خدایی کرد
ازنوکرت خوبی بدی دیدی حلالش کن
از کارهایش گرکه رنجیدی حلالش کن
ما لکه ننگیم خیلی بی کس و کاریم
اما به جان مادرت که دوستت داریم
دردیم ما اما شفا را میدهد زهرا
مزد عزاداری مارا میدهد زهرا
او قلب ما را با غم تو آشنا کرده
بادستهای بی رمق مارا دعا کرده…
سید پوریا هاشمی