تحمل کردنش سخت است و عهدِ کودکی را گر
تو هم جای خودت باشیّ و هم جای پُرِ مادر
خودت را جای من بگذار گو این بی نوا دختر
چگونه سر کند آن را بدونِ سایه ات مادر!
تو را میخواهمت هر شب که تسکینِ دلم باشی
در این سیلابِ غم مادر تو حلِّ مشکلم باشی
ز بس بوسیده ام هر شب گلِ چادر نمازت را
دلم یک لحظه میخواهد ببوسم روی نازت را
چه دردی می کشیدی در تمامِ لحظه های شب
ندیده کس به غیر از تو وَ غیرَ از دخترت زینب
چه ضربت ها که تو خوردی ز دستِ مردمانِ پست
به پهلو استخوانِ تو از آن ضربِ لگد بشکست
تویی که میخِ سوزان را درونِ سینه ات داری
تویی که گونه های تو چو سَیلی خون شده جاری
تو را در خاک و خون دیدم میانِ غربتِ کوچه
که در بینِ جِدار و در به خون پرپر شده غنچه
دلم خورشید میخواهد بیا یک شب به خوابِ من
زنَد بوسه به چشمانت دلِ پُر التهابِ من!
هستی محرابی