شعر ماه مبارك رمضان

بندگی

سفره را جمع نکن آمده ام پشت درم
من همان بی سروسامان شده خون جگرم

با تو مانوس شدم خوب رفیقی هستی
چقدر حرف زدم با تو ز شب تا سحرم

دست مردم همه پر! دست من اما خالی ست
کاسه ام را به کجا غیر همین در ببرم؟

بعد از این دست تو باشد دل و چشمم یارب
نکند باز بیوفتد به گناهان نظرم

شب آخر نکند قهر کنی میمیرم
وای اگر دست نوازش نکشی روی سرم

علی آمد برکت داد به این بندگی ام
علی آمد اثری داد به اشک بصرم

هیچکس مثل علی پشت من زار نماند
جزعلی نیست کسی پشت و پناهم سپرم

مزد این سی شبه یک کرببلایم ببرید
چندوقتی است که من منتظر این سفرم

رمضان رفت ولی فکر محرم هستم!
میخورد باز به این روضه رضوان گذرم..

بیشتر از همه مادر پی اولادش هست
لطف زهرا نرسد سود ندارم! ضررم

شب جانسوز وداع است بخوانم ز وداع
تشنه ای رفته به خیمه وسط اهل حرم

خواهری ناله ای وای برادر دارد
دختری ناله ای وای خدایا پدرم!

زینب آمد به سخن بی تو چه باید بکنم؟
پیش من باش که دربین هزاران نفرم

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا