وای وای
دادِ علی تا خالق منان بلند است
از خانه من بوی الرحمن بلند است
صد طعنه از این و از آن مانده به گوشم
باید برای همسرم مشکی بپوشم
دیگر نمیخواهم که مرد صبر باشم
باید برای تو به فکر قبر باشم
حکم خدا بوده که جای رزمجامه
در شهر میگردم عزیزم بی عمامه
بر پات میافتم گلم دورت بگردم
یک روز دیگر هم بمانی سود کردم
صبح علی از طعنه های خلق شام است
همسایه میگوید که کار تو تمام است
تو خوب شو تو خوب شو ریحانه سادات
هجرت کنیم از این مدینه سمت شامات
زینب به من میگفت پایان محن نیست
دادی کفن هارا ولیکن یک کفن نیست
بین وصیت تا که حرف خواب آمد..
گفتی حسین و حرف ظرف آب آمد..
پایان این قصه دراینجا نیست زهرا
روز دهم هنگام قربانی ست زهرا
آنروز که سر نیزه ی کوفه بلند است
جسم حسینم هرطرف بر نیزه بند است
از گوشه ی گودال بوی خونمی آید
هرکس که رفته دست پر بیرونمی آید
قاتل می آید که ببرّد آن گلو را
یک دست خنجر دارد و یک دست مو را..
پس میخورد این روضه تکرارش به زینب
کوچه به تو افتاد و بازارش به زینب
سید پوریا هاشمی