نگه به حال دلم کن که بابت تو فقط
نشسته ام بنویسم ز ساحت تو فقط
دوباره قسمت من شد قلم به دست شوم
نشسته ام بنویسم به رخصت تو فقط
جان رافقط به مقدم جانان فدا کنید
قد رافقطبه محضرمولا دوتا کنید
فرقی نمی کند که بگویید علی علی
یا دررکوع وســجده خدایا خدا کنید
خدا میخواست تا آخر علی نقش آفرین باشد
بر این انگشتری نام علی نقش نگین باشد
علی ظاهر علی باطن علی اول علی آخر
خدا میخواست تا آخر یکی بالا نشین باشد
وحـــی آمد که شوم پیک , بسازم غزلی
تا شوم شاعر درباری احســــاس , ولی
دیدم امکان تخیــل به سرم ساخته نیست
نه فعـــــولن نه فعــــــلتُ فعلاتن فعلی
نران بیمار عشقت را , گدایی نابلد هستم
شما بر تخت شاهی و من که بر نمد هستم
من از آن چشم غمازت بسی لطف و کرم دیدم
ولیکن تازه فهمیدم چه بد هستم چه بد هستم
گرچه همتا و شریکی خالق اعظم ندارد
یک علی دارد که مانندش در این عالم ندارد
من نمیگویم چه دارد این علی آنقدر گویم
از خدا چیزی به عالم جز خدایی کم ندارد
دنیای با حضور تو زیباست واقعا
قطره کنار چشم تو دریاست واقعا
شاعر به عشق روی شما خط خطی کند!
اینجا قلم به شوق تو برپاست واقعا
بر دل نشسته شوق زیارت به عشق تو
دارم همیشه عرض ارادت به عشق تو
با جامع کبیره ی تو عشق می کنم
من هم شدم ز اهل عبادت,به عشق تو
سوز اشک و ناله ام چاره درد و غم نشد
یک نفس از سوز من بین خیالت کم نشد
چاره ای بر زخم دل میکردم اما هیچکس
همچو یاد دلبرم بر زخم من مرهم نشد
بر تشنه محال است که آبی نفرستند
از کوثرشان جام شرابی نفرستند
بین دو حرم هروله کردیم… محال است
از چشمه ی زمزم می نابی نفرستند
کربلا: کل دین اسلام است
صورتی از مقـابـله با کفر
نه فقط یک زمین خاکی,که
یک عقیده ست: ازخدا تا کفر*
نگاهت را مگیر آقا خدا را خوش نمی آید
گدایت را مکن رسوا خدا را خوش نمی آید
من مجنون و دیوانه گدای هر شبت هستم
بیا رّدم مکن لیلا خدا را خوش نمی آید