عکسی از چهره ی زهراست جمالت زینب
مَثَل هیبت دریاست جلالت زینب
تو چه کردی که به فردا همه زن های بهشت
غبطه دارند به سر حدّ کمالت زینب
عکسی از چهره ی زهراست جمالت زینب
مَثَل هیبت دریاست جلالت زینب
تو چه کردی که به فردا همه زن های بهشت
غبطه دارند به سر حدّ کمالت زینب
آفتابم سوز در نام و نشانم ریختند
پر خروشم از کران تا بیکرانم ریختند
مستم از پیمانه و پیمان دوران الست
جرعه ای قالوا بلی را در بیانم ریختند
اگر که دلخوشی عمه را نیاوردی
بگو برادر من را چرا نیاوردی؟
به وقت غارت خیمه عروسکم گم شد
عروسک من غمدیده را نیاوردی؟
شب ظلمانی ما را سحری در راه است
عمه از حال و هوای دل من آگاه است
به امیدی که بیایی ز سفر منتظرم
تا بخواهی غم هجران رخت جانکاه است
زندههستم به امیدی که بیایی بابا
باز هم مرغ دلم گشته هوایی بابا
ذکر هر روز و شبم گشته کجایی بابا
شام یا کوفه و یا کرب و بلایی بابا
هیئت – دوباره روضه ی ارباب پاگرفت
باران رحمت دلم از ابتدا گرفت
دست نیاز, زمزمۀ کربلا گرفت
اینجا اگرچه سوخت دل من, شفا گرفت
عرشیان باب حوائج که خطابش کرند…
فرشیان جای ابا الفضل حسابش کردند
داشت کم کم به تکان های عمو می خوابید
ناگهان هروله کردند و خرابش کردند
قرارشد بروی با شتاب برگردی
قرار بود که با مشک آب برگردی
شبیه رود به صحرا زدی عمو جانم
نبینم اینکه شبیه سراب برگردی
همانکه خلق نموده تو را برای خودش
غزل سروده بدین وصف در رسای خودش
چه شاهکار عجیبی, چه آفریده مگر
که بوسه می زند او خود به دستهایخودش
یک بار دگر حرم حرم خواهد شد
مانند قدیم محترم خواهد شد
تا صحن تو گر پای جسارت برسد
با تیغ یدالله قلم خواهد شد
قسمتم شد که آشنا باشم
شامل قدری اعتنا باشم
قسمتم شد که پای بگذارم
در مسیری که مبتلا باشم