چشم خیسم به تماشای دری سوخته شد
آن زمانی که به پشتش سپری سوخته شد
چشم خیسم به تماشای دری سوخته شد
آن زمانی که به پشتش سپری سوخته شد
مرغ پر بسته ام و نیِّت قافی دارم
هر چه غیر از تو مرا هست اضافی دارم
می روم بر درگه شاه کرم زاری کنم
می روم بهر دل دیوانه ام کاری کنم
می روم تا خادمان درگهش را با مژه
وقت جارو کردن صحن حرم یاری کنم
حرف ناگفته چشمان ترش بسیار است
اشک او راوی یک عمر غم و آزار است
روز و شب گریه کن روضه یک مسمار است
قلب او زخمی از ضرب در و دیوار است
آیا شده بال و پرت آتش بگیرد
هر چیز در دور و برت آتش بگیرد
آیا شده بیمار باشی و نگاهت
از نیش خند همسرت آتش بگیرد
پرچمسیاه هیئت ما را بیاورید
زنجیر های بزمِ عزا را بیاورید
حال و هوای شعر به کلی عوض شده است
از نو ردیف و وزن هجا را بیاوید
از تماس تازیانه هر تنی آزرده بود
صحنه را عباس اگر می دید بی شک مرده بود
تا غروبِ روز عاشورا خدا خود شاهد است
عمه ی سادات را کوچک کسی نشمرده بود
اربعین آمد و من ,کرب وبلا , باز نشد
من و یک بوسه ز درگاهشما باز نشد
همه از کرب و بلاخاطره دارند ولی
من و یک تجربه زینخاطره ها باز نشد