مهمانی…

تو را آورده ام این جا که مهمان خودم باشی

شب آخر روی زلف پریشان خودم باشی

من از تاریکی شب های این ویرانه می ترسم

تو را آورده ام خورشید تابان خودم باشی

غیرت الله

یش من نیزه ها کم آوردند

به خدا سر نمی دهم به کسی

غیرت الله من خیالت جمع

من که معجر نمی دهم به کسی

 

دفن حسین علیه السلام

کاش آن شب همه جا شب می شد

خاک گودال مودب می شد

داشت از خون گلوی آقا

لب گودال لبالب می شد

ما هر دو غارت دیده ایم …

برگ وبرت دست کسی برگ و برم دست کسی

بالوپرت دست کسی بال وپرم دست کسی

خیرات دادیبهر من خیرات دادم بهر تو

انگشترتدست کسی انگشترم دست کسی

نوبت ناز من است صبرندارم

طور نشین میشوم سحر که بیاید

جلوه یربانی پدرکه بیاید

 جارفقط میزنم میان خرابه

یارسفرکرده از سفر که بیاید

صبح خبر میدهند رفتن من را

از پدر رفته ام خبر که بیاید

 نوبت ناز من است صبر ندارم

ناز مرا میخرد پدر که بیاید

گریه ی من مال عمه است, وگرنه

زود مرا میبرند, سر که بیاید

حرف”کنیز”ی زدن چه فایده دارد…

گریه فقط میکنم اگر که بیاید

 

طفل,بساطی برای ناز ندارد

مقنعه و گوشواره در که بیاید

علی اکبر لطیفیان

مثل گذشته بال و پر دارم ؟….ندارم

مثل گذشته بال و پر دارم؟….ندارم

حال بپر , بال بپر ,دارم؟……ندارم

 بی اطلاعم اینکه این مردم چه کردند ….

…..با معجرم , اما خبر دارمندارم

تمام می شود…

دارد تمام می شود آقا عزای تو

کم گریه کرده ایم محرم برای تو 

دارد چه زود سفره تو جمع می شود

تازه نشسته ایم بخوریم از غذای تو 

مداوا گریه

درد بسیار , مداوا گریه
ارث جامانده زهرا گریه
روزها ناله و شبها گریه
آب میخورد , ولی با گریه

وداع

داری عقیله -خواهر من- گریه می کنی؟

آیینهٔ برابر من گریه می کنی

از لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفت

خیلی شبیه مادر من گریه می کنی

امیر علقمه

دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت

لبی به وسعت مهریه­ های زهرا داشت

کنار علقمه در سجده گاه چشمانش

نداشت هیچ کسی را فقط خدا را داشت

عمو عباس

آبی نبود اگر که تو دریا نمی شدی

مشکی نبود اگر که تو سقّا نمی شدی

حالا که  مثل نور شدی و قمر شدی

مشک بر دوش به دریا آمد

مشک بر دوش به دریا آمد

همه گفتند که موسی آمد

‏نفس آخِر ماهی­ها بود

ناگهان بوی مسیحا آمد

دکمه بازگشت به بالا