پنجه ی هجر گریبان مرا می خواهد
غُصه گیسوی پریشانِ مرا می خواهد
هجمه ی باد خزان است تبر آورده
همه گل های گلستانِ مرا می خواهد
پنجه ی هجر گریبان مرا می خواهد
غُصه گیسوی پریشانِ مرا می خواهد
هجمه ی باد خزان است تبر آورده
همه گل های گلستانِ مرا می خواهد
خنده و هلهله بر چشمِ تَرم رَحم نکرد
به غریبیِ من و اشکِ حرم رَحم نکرد
هیچ کس حُرمتِ این مویِ سفیدم نگرفت
نفسی بر من و سوزِ جگرم رَحم نکرد
ای آیه های فجرِ من از آسمان بگو
از زخمِ بی شماره ات ای بی نشان بگو
معراجِ ارجعی تو در خون چه سان گذشت
در ازدحامِ آن همه تیغ و سنان بگو
شرم از قدِ هلالِ تو حالم گرفته است
حالا که زخم های تو مرهم گرفتهاست
بانو تمامِ خانهی من غمگرفته است
سِنّی نداشتی چقدر پیرمی روی!
شرم از قدِ هلالِ توحالم گرفته است
شهر مدینه شاهد یک اتفاقِ تلخ بود
در قابِ چشمِ مردمِ گمراهِ شهر بود
بر شانه های اکثرشان گِردِ بیتِ وحی
هیزم به قَدرِ مصرفِ شش ماهِ شهر بود
شهر مدینه شاهد یک اتفاقِتلخ بود
در قابِ چشمِمردمِ گمراهِ شهر بود
بر شانه های اکثرشان گِردِ بیتِ وحی
هیزم به قَدرِمصرفِ شش ماهِ شهر بود
چقدرخوب که غارتگرِدلها شدهای
حیدری زاده, پسر خواندهی زهرا(س)شدهای
حضرت ماه که خورشید پناهنده به توست
کاشفُ الکَربِ ولی اله عظمیا شدهای
تیغ ازکمین دو دستِ تنم راگرفت و بُرد
تا گاهواره پَرزدنم را گرفت و بُرد
از پشت نخل هایشریعه تبر به دست
گل برگهاییاسمنم را گرفت و بُرد
یک دشت نیزهحُرمتِ سی سال منصبِ
دلی که درقفسِ آهِ آتشین مانده
فقطبه عشقِ تو در غربتِ زمین مانده
بزرگِقافله, این بار تو شمارش کن
برایماندنِ من, چند نازنین مانده؟