تو را فاطمه بی هوا می زنند
برای رضای خدا می زنند
اگر مرد خانه غرورش شکست
زنش را همه مردها می زنند
تو را فاطمه بی هوا می زنند
برای رضای خدا می زنند
اگر مرد خانه غرورش شکست
زنش را همه مردها می زنند
سروی افتاد از نفس ، برگ و بری آتش گرفت
پیش چشم خانواده ، مادری آتش گرفت
در سقیفه زد جرقه آتش از بغض غدیر
در مدینه دخترِ پیغمبری آتش گرفت
خورشید ولایت ز تو تابان شده باشد
از نور جلال تو درخشان شده باشد
آبادی ما رو به فنا بود, که دیدیم
از یمن قدم هات, گلستان شده باشد
تو زمین خوردی و خوردند زمین اهل حرم
شانه خالی مکن از بار سفر ، همسفرم
انقدر تیر به تو خورده که پاشیده شدی
شده اعضای تو پاشیده شبیه جگرم
این همه نیزه و شمشیر و سپر لازم نیست
موقع کندن گل تیر و تبر لازم نیست
در جدالی که فقط خطبه قرائت می شد
طفل معصوم زدن را ، به نظر لازم نیست
دیدم زمانی که رسیدم پای گودال
شمشیر و تیر و سنگ ، در هر جای گودال
میریخت خون از بین نای نیزه خورده…
باید شنید این روضه را از نای گودال
با تو شریکم غصه و درد و بلا را
زینب بمیرد! رد نکن این بچه ها را
من وسعت دارایی ام این دو پسر بود
نذر غریبی تو کردم هر دوتا را
گیج شلوغی های دنیاییم
در جمعیت… اما فراداییم
امروزهای لنگ فرداییم
اندازه ی یک عمر تنهاییم
روپوش کنار رفت و دیدم رویش
زخم است هنوز گوشه ی ابرویش
بر شیشه ی عطر چون ترک افتاده
برداشته خانه را تماماً بویش
جنس بنجل که گفته اند منم
خوب ها را ز بد سوا کردند
تا به خود آمدیم ، فرصت رفت
ما رسیدیم ، سفره تا کردند
جعده بد بود ولی نجمه هوادارت بود
نگران تو و احوال دل زارت بود
دختر اشعث اگر یار وفادار نبود …
ام قاسم همه جا یار وفادارت بود
از بس که طی کردم پیاده… زخم شد پایم
خیلی شبیه پیر زن ها راه میآیم
در شرح حال مادرت زهرا قدی خم بود
حالا نگاهم کن بگو که شکل زهرایم