چقدر سوخت لبت آفتاب شرمنده ست
تن تو آب شد عباس آب شرمنده ست
به هر که میرسد او جایت عذر میخواهد
سکینه گفت یل بوتراب شرمنده ست
چقدر سوخت لبت آفتاب شرمنده ست
تن تو آب شد عباس آب شرمنده ست
به هر که میرسد او جایت عذر میخواهد
سکینه گفت یل بوتراب شرمنده ست
حضرت آینه در خانه پیمبر دارد
خوش به حال پدری که علی اکبر دارد
دست این طایفه از عرش فراتر رفته
پسر ارشد این خانه به حیدر رفته
لخته خون مانده در گلویت علی؟
بی تو دق میکنم گل لیلا
التماس تو میکنم پسرم
علی اکبر! بگو!بگو! :”بابا”
دوباره کودکی از مادرش جدا مانده
به نیزه دار بگو که رباب جا مانده
بگو برای دل خسته ی رباب اینجا
به غیر زینب کبری فقط خدا مانده
تقسیم شد قاسم میان دشت انگار
از پهلویش ای نیزه دیگر دست بردار
ما خاطرات خوبی از پهلو نداریم
مانده ست خون مادر ما روی دیوار
مرا حساب نکردی؟پسر نمیخواهی؟
بگو ببینم عمو جان سپر نمیخواهی؟
چرا از اکبر و قاسم سوال پرسیدی؟
برای مرگ تو از من نظر نمیخواهی؟
دستی به چشمهای ترم خورد بی هوا
سر نیزه ای به بال و پرم خورد بی هوا
از جانب یهود ببین پاره های سنگ
از چند زاویه به سرم خورد بی هوا
شبی در خواب دیدم روزی نوکر زیارت بود
از اقبال خوشم کرببلا اینبار قسمت بود
پیاده راه افتاده به سمت شاه میرفتم
برای این گدا کرببلا رفتن سعادت بود
حضرت آینه در خانه پیمبر دارد
خوش به حال پدری که علی اکبر دارد
دست این طایفه از عرش فراتر رفته
پسر ارشد این خانه به حیدر رفته
روزها خورشید را در آسمان انداخته
چادرش را زیر پای کهکشان انداخته
وقت تب کردن خودش نه فضه اش با یک نگاه
قرص کرده ماه را و در دهان انداخته
رفت دست ماه با خورشید بالا همزمان
این دوتا در آسمان گشتند پیدا همزمان
از دهان حضرت حق و دهان مصطفی
از دو لب پرتاب شد “من کنت مولا”همزمان
قطره می آید در این خانه دریا میرود
کور مادرزاد می آید مسیحا میرود
ابتدا معراج هم پشت در این خانه بود
هر که بالا میرود بی شک از اینجا میرود