شعر اعياد و مناسبت هاشعر عيد غدير خم

شسته ام لب ایوان خانه ام تنها

نشسته ام لب ایوان خانه ام تنها

که یک غزل بنویسم بدون چون وچرا

غزل برای کسی که مرا بزرگم کرد

کسی که داده به من خرج آب و نانم را

غزل برای همان کس که سفره اش پهن است

برای هرچه فقیر و برای هر چه گدا

همان که اوج فلک هست خاک نعلینش

همان که مرتبه اش میرسد به عرش خدا

همان که دست دلم از ازل اسیرش بود

اسیر برکه ی سبز  خم غدیرش  بود

 

دلم شکسته و خسته زجنب و جوش شده

دلم چه گوشه نشین و چه بی خروش شده

دلم دوباره خمار پیاله ی ساقیست

دلم خراب شرابی ز می فروش شده

مرا کسی به گمانم “غلام”میخواند

دلم هوایی این نغمه و سروش شده

دلی که از همه دلها بریده ام حالا

اسیرغمزه ی یک پیر کهنه پوش شده

برای اینکه”علی”بشنوم من از زهرا

ببین چگونه زبانم شبیه گوش شده

خداکندکه دگرتاهمیشه خواب شوم

فدای خاک قدم های  بوتراب شوم

 

دوباره باز هوای نجف به سر دارم

ازاینکه بال ندارم دو چشم تر دارم

بجان مادر پیرم بدان که ممکن نیست

که دست ازدراین خانه ی توبردارم

به خاطر نظرمهربان حضرت توست

میان این قفس سینه جان اگر دارم

همه مرابه خدا بنده ی تو میگویند

بجای کعبه زبس بر رخت نظردارم

امین مکه محمد ولی امیر تویی

دلیل واقعی خطبه ی غدیر تویی

 

توشاه هستی ومن سائل درت هستم

گدای  دائمی  دست قنبرت هستم

کبوترانه به سوی تو بال وپرزده ام

که باورت بشود من کبوترت هستم

میان اینهمه اسم ولقب که داری تو

هلاک  نام  خدایی  حیدرت هستم

خداست شاهدحرفم که از طفولیت

همیشه ماهی آن حوض کوثرت هستم

 امام  اول  من  آخرین  پناه منی

تو نورمطلق حق درشب سیاه منی

شاعر: محمدحسن بیات لو

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا