چون همه صحراییان مجنون شدند
پیش لیلا جملگی در خون شدند
شه روان شد بر منای عاشقی
تا کند بر پا بنای عاشقی
چون همه صحراییان مجنون شدند
پیش لیلا جملگی در خون شدند
شه روان شد بر منای عاشقی
تا کند بر پا بنای عاشقی
حاجیان چون یک به یک پرپر شدند
در منای عاشقی بی سر شدند
نوبت پرواز اهل راز شد
مادری با کودکان دمساز شد
حنای عید میبندم به شوق روی دلدارم
حنای سرخ میبندم به روی دار میبارم
به آیینی که پایانش سرافرازیست پابندم
به لعل پاره و دستان بسته بین بازارم
الا ای آنکه از بالا به مشتاقان نظر داری
مرا بیمار خود کردی و از دردم خبر داری
طبیب دردهای جان ما کس نیست الّا تو
فقط تو میتوانی درد از این بیمار بر داری
شب شب عشق است و جهان خرم است
مهر به دامان بنی آدم است
چشمهء چشم همگان زمزم است
بر لب اهل دو سرا این دم است
دیده گشوده به جهان کوثری
زینبی و فاطمهء دیگری
شب عشق است و از بالا گلی روی زمین آمد
رکاب عشق را آذین نمودند و نگین آمد
فقط حیدر امیرالمؤمنین باشد ولی امشب
علی رخساره ای بر دامن ام البنین آمد
فاطمه مادر ، پدر حیدر اصالت را ببین
زادگاهش بیت پیغمبر ولادت را ببین
آمده نورً علی نور و برای دیدنش
جبرییل از آسمان آمد عیادت را ببین
امشب نوید مرغ حق آید به گوشم
امشب کشیده پر ز دامن عقل و هوشم
امشب دخیل خوان پیر می فروکشم
امشب شراب ناب دارم در خروشم
فاطمه مادر علی باباش اصالت را ببین
زادگاهش خانه مولا ولادت را ببین
آمده نورً علی نور و برای دیدنش
جبرییل از آسمان آمد عیادت را ببین
حرف میرانم در اینجا از مقام آفتاب
نه غلط گفتم فقط گویم ز نام آفتاب
خوش سعادت بردم از این شعر خام آفتاب
هر کسی آقاست قطعا شد غلام آفتاب
ای به قربان مقامات و مرام آفتاب
هر دل که بیمار است دلداری ندارد
یا مثل ما چون فاطمه یاری ندارد
هر کس ندارد فاطمه ، در هر دو عالم
دارم یقین رونق به بازاری ندارد
فکر کن زهرا نشسته در میان خانه اش
منتظر تا از درآید حضرت جانانه اش
سفره ای آراسته با قرص نانی و نمک
در کفش دارد سند زهرا ز میراثش ، فدک