بهشت خدا

سوگند میخورم ز بهشت خدا سر است
آن بقعه ای که مرقدآقای بی سر است

ای کاش قسمتم بشود چون شنیده ام
شبهای جمعه کرب وبلادیدنی تر است

محمد حسن بیات لو

اقرار میکنم

از جمعه های بی توچه دلگیرمیشوم
جان خودم ز جان خودم سیرمیشوم

با هر نفس که میکشم اقرار میکنم
از این نبودنت به خدا پیر میشوم

ابر چشمان

ابر چشمان خیس بارانم
میچکد قطره قطره برجانم

چقدر هول کرده ام امشب
چقدر و مضطر و پریشانم

امام زمان عج

باید از بندگی تو به خدایی برسیم

بعد از این حبس کشیدن به رهایی برسیم

بی طبیبانگی تو به خدا ممکن نیست

بعد یک عمر دویدن به دوایی برسیم

فیض عظیم

باید از بندگی تو به خدایی برسیم

بعد از این حبس کشیدن به رهایی برسیم

بی طبیبانگی تو به خدا ممکن نیست

بعد یک عمر دویدن به دوایی برسیم

آه کبود

بالت شکسته است و چه پرواز میکنی

این کاررا به نیت اعجاز میکنی

بابا که آمده به خرابه سخن بگو

داری چرابرای پدر ناز میکنی

نوای مادر

دلم به غیر شما با کسی موافق نیست

گلی به عطر خوش پیچک و شقایق نیست

به دست اتش دوزخ همیشه در بند است

به نامی نامی تو هر کسی که عاشق نیست

ذکر لبانم مددی یا حیدر

شیرجنگاور بنت اسدی یا حیدر

مظهر روی خدای صمدی یا حیدر

همه ی عرش خدا را بلدی یا حیدر

همه جا ذکر لبانم مددی یا حیدر

آه از آه درون دل محبوس علی

گاهی از واقعه ی کوچه سخن میگفتی

گاه هم از شب تدفین و کفن میگفتی

از فشار در و فریاد زدن میگفتی

از زمین خوردن یکدفعه ی زن میگفتی

رد سرخی طناب

دلم خونست و چشمانم پر آب است

تمام سینه ام از غم کباب است

ببین زینب به روی دست هایم

هنوز هم رد سرخی طناب است

 

محمد حسن بیات لو

روزگاری پر از صفا بودیم

روزگاری پر از صفا بودیم

مرد میدان هر بلا بودیم

دورمان هر چه بود خوبی بود

از دروغ و ریا جدا بودیم

وقت افطار …

 

افطار ها به کام دلم زهر می شود

ارباب ما گرسنه و تشنه شهید شد

محمد حسن بیات لو

 

دکمه بازگشت به بالا