به غارت

سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت

تکامل دل زار من از کمال گذشت

محال بود که آن خارها مرا نکشند

ولی به شوق تو جان من از محال گذشت

پس از تو آب نخوردم به اصغر تو قسم

لبم به خاطرت از جرعه ی زلال گذشت

لبت به چوب حراج از بها نمی افتد

لبم خرید و پسندید و بی سؤال گذشت

برای رنگ و رفو از حنا و شانه چه سود؟

حریر زلف من از مرز پایمال گذشت

نسیم شام وزید و مرا پریش نکرد

نیافت چون به سرم مو , به انفعال گذشت

دهان تنگ تو اینقدرها محیط نداشت

جمالت از اثر سنگ, از جلال گذشت

به غارت حرم تو عروسکم گم شد

پس از تو بازی من بین قیل و قال گذشت

گدای قرص مَهَم قرص نان نمی خواهم

دلم به عشق هِلال تو از حلال گذشت

مرا همیشه دم خواب بوسه می دادی

تو وام دار منی, وعده رفت و مال گذشت

چو رنگ صورت خود می پرم به اوج فلک

و بال زخمی من امشب از وبال گذشت

محمد سهرابی

خار مغیلان

پایم حریف خار مغیلان نمیشود

دست شکسته یار گریبان نمیشود

گیسو نمانده تا که پریشان کنم ترا

آری , سر رقیه پریشان نمیشود

دلبر

دلبرآن است که خون ریزد و تاوان ندهد
یا اگر هم بدهد خونعزیزان ندهد

ای که در کشتن ماهیچ مدارا نکنی
بکش امروز که جز تیغتو فرمان ندهد

مردی غروب کرد

مردی غروب کرد وقتی افق شکست

خورشید دیگری جای پدر نشست

او یک امام بود هر چند بی قیام

او یک رسول بود جبریل شاهد است

 

سنگ نگین

سنگ نگین اگر بتراشم برای تو

باید که از جگر بتراشم برای تو

طوف سرت به شیوه ی حجاج جایز است

پس واجب است سر بتراشم برای تو

دل جمع

دل بدهتا که جان دهند ترا

گریهکن تا امان دهند ترا

سنگ دلرا نصیب نیست زروح

آب شوتا روان دهند ترا

خواهان تو

خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد
جز گریه ی طفلانه ز من هیچ نیاید
دیوانه محال است خطر داشته باشد

تازه تر از نفس

انس اگر حکم براند به سخن حاجت نیست

دیده گر بوسه بلد شد به دهن حاجت نیست

این که گویند من و او به یکی پیرهنیم

عین حق است ولیکن به بدن حاجت نیست

مو سپیدتر

هرقدر پیر می شوی و مو سپیدتر

وامی شود به روی تو زخمی جدیدتر

درسجده دید هر که تو را, جز عبا ندید

هرروز می شوی ز چه رو ناپدیدتر؟

نجاتی دارم

در دل خاکم و امّید نجاتی دارم

در دل امید و به لبها صلواتی دارم

مرگ,همسایه ی دیوار به دیوار من است

منم آن زنده که هر شب سکراتی دارم

یا مظهر العجائب

 

لمداده ام به تکیه گه لن ترانی ات

منسخت راحتم که ندارم نشانی ات

اولتو از پیاله ی هستی چشیده ای

مانیز میخوریم زجام دهانی ات

مست ساقی

باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطباست

این همان است که در روی تو لب روی لب است


دم کشیدند همه سبزدلان در هیئت

چای سادات اگر سبز نباشد عجب است

دکمه بازگشت به بالا