بالا گرفت دستش و شد گرم گفتگو
رحمی نکرد بر لب شش ماهه هم عدو
تیر سه شعبه آمد و زد بر بوسه بر گلو
شد رنگ خون، سفیدی قنداق طفل او
جونم برات بگه نیا عزیزم
یه روی خوش بهم نشون ندادن
غریب کشی چقد تو کوفه بابه
یه ثانیه بهم امون ندادن
عشاق جز به عشق علی سر نمی دهند
دل به کسی که نیست مطهر نمی دهند
دلداده های شاه نجف هم به عالمی
یک ذره از محبت حیدر نمی دهند
تا نفس داریم ما از سائلان حیدریم
فکر پروازیم هرشب گرچه بی بال و پریم
نوکران جای نفس هر روز عزت می کشند
مشتری های غم تو با همین چشم تریم
این سر که گرفته درد سامان دارد
این ابر دلش گرفته باران دارد
این دست ، دعا کند شفا می گیرد
زیرا که قنوت عشق، درمان دارد
خیر البشر وقتی که ختم المرسلین باشد
روزی ما با رحمه للعالمین باشد
عرش از پس کار امانت بر نمی آمد
آمد محمد تا امانت دار دین باشد
من رزق گریه ی سحرم را گرفته ام
از این و آن، سر پدرم را گرفته ام
تکه به تکه نیزه تنش را خلاصه کرد
از دست چوب، مختصرم را گرفته ام
یک علی آمد به میدان لشکری را مات کرد
چون توسل بر علی و مادر سادات کرد
بی مهابا ، صف شکن، طوفان حیدر را ببین
مجتبی و فاطمه ، شبه پیمبر را ببین
بهانه گیر می شوم عمو که آه می کشد
صدای آه او مرا به قتلگاه می کشد
غربت او مرا به این وادی خون کشیده است
بعد علی اصغرش نوبت من رسیده است
آماده ی رزم است که غربت شده جاری
نه مانده قراری به دل خیمه ، نه یاری
آماده شده تا که میدان برود ، آه
کم مانده به پایان برسد لحظه شماری
ای گل نرگس چرا همپای آهت غربت است
گریه کن لازم نداری ؟ روضه هایت خلوت است
چشم ما کرده هوس یکبار خون گریه کند
روزی این چشم بی توفیق، اشک حسرت است
ازبس محبت را به ما تکرار کردی
دل کندن از این عشق را دشوار کردی
هربار پشت پنجره فولاد رفتیم
مارا شفا دادی ولی بیمار کردی