بر گوش می آید پیام منتظرها
یک روز می آید امام منتظرها
مُردند با عهدی که بر پای تو بستند
دیدند رویت را تمام منتظرها
بر گوش می آید پیام منتظرها
یک روز می آید امام منتظرها
مُردند با عهدی که بر پای تو بستند
دیدند رویت را تمام منتظرها
ز بسکه چشم تو تصویر تار می گیرد
تمام آینه ها را غبار می گیرد
سرت چه آمده وقت کشیدن جارو
به گریه فضه ترا از کنار می گیرد
ای وسعت محبت بی منتها حسین
ای روضه ات ورای همه روضه ها حسین
با گریه های خویش نظر کرده مادرت
بر روی پرچمی که نوشته است یا حسین
آمدم سوی تو راهی وا کنم تا وقت هست
آمدم شاید تو را پیدا کنم تا وقت هست
هر شب جمعه فقط کارم توسل کردن است
قصد دارم خویش را احیا کنم تا وقت هست
بر گوش می آید پیام منتظرها
یک روز می آید امام منتظرها
مُردند با عهدی که بر پای تو بستند
دیدند رویت را تمام منتظرها
تا کی مدافع حرمم بین بستری
مادر، گمان کنم دوسه روزی است بهتری
مشغول کارِ خانه شدی بعد رفت و روب
شانه زدی به مویم و گفتی چه دختری
الله اکبر! فاطمه بال و پرش سوخت
جان مدینه سوخت و پیغمبرش سوخت
الله شد محصور در الّا و لابد
زهرا ولایت داشت پای حیدرش سوخت
تویی که یاور و منّای احمدی سلمان
چرا به گریه فتادی، مردّدی سلمان
بیا به داخل خانه، خوش آمدی سلمان
چه خوب شد که سری هم به ما زدی سلمان
درست آمده ای! خانه ی علی اینجاست
درست آمده ای! این گرفته رو زهراست
علت خلق ماسوا زهراست
ستر ناموس کبریا زهراست
بر چهله نشینی احمد
آنچه دادند در حرا زهراست
فاطمه جان! غصه ام را بسکه تنها میخوری
بین خانه بی هوا، از این و آن پا میخوری
چل نفر آماده با هیزم میان کوچه اند
پشت در که می روی حتماً به دعوا میخوری
آن کوچه تنگ بود و دلم تنگ تر ولی
سردرد من ز ضربه سیلی نبود و نیست
کی گفته رنگ چهره من فرق کرده است؟
این صورتم کبودی و نیلی نبود و نیست
تمام دلخوشی زندگی من این است
که وقت مرگ می آئی و مرگ شیرین است
مگر نگفتی علی جان؛ فَمَن یَمُت یَرَنی
بیا که وقت وفایت به عهد دیرین است