بغضِ غمِ دوریات گلوگیر شده
تعجیل بکن ؛ آمدنت دیر شده
از کودکیام منتظرم برگردی
برگرد , ببین منتظرت پیر شده
رضا قاسمی
بغضِ غمِ دوریات گلوگیر شده
تعجیل بکن ؛ آمدنت دیر شده
از کودکیام منتظرم برگردی
برگرد , ببین منتظرت پیر شده
رضا قاسمی
در حریمی که حرم داشت , ولی حالا نیست
آنقدَر خاک نشستهست , که دیگر جا نیست
ابرها گریه کنِ این همه بغضند , ولی
خاک , گِل میشود آنجا که هوا بارانیست
ای تسلای دلم ؛ در غم بی مادریام
قصدِ رفتن بکنی ؛ پشت سرت میبریام
مثلِ پیراهن کعبه که عزادار شده
بستهام زخمِ تو را با گرهی روسریام
دارم به لبم شعرِ پر از شور نجف را
آیینه شدم گنبد پر نور نجف را
میخانهی ما مَرد طلب میکند و مست
بر ما برسانند اگر انگور نجف را
زائری دیدم که دارد چشمِ تر میآورد
یک نفر هم نذر پاهای تو سر میآورد
کفتری دیدم که از بالابلندِ گنبدت
نذر چوبِ جاروی صحن تو پر میآورد
در صحن طبعم واژهها هم بیقرارند
انگار حسّ و حال شعری تازه دارند
وقتی که حرف از مُنتَظَر شد بغض کردند
گفتند یک عمر است که چشم انتظارند
دل به دستِ تو سپردم ای «امانتدار , دست»
باز , آئینه ! بکِش بر این همه زَنگار , دست
آه , میخواهی اگر از ریشه نابودم کنی …
پا بکش از خانهی دل ؛ از سرم بردار , دست
شاعر شدم با قنوتی , در دست , دفتر گرفتم
گفتند من هم نوشتم , مضمونی از سر گرفتم
اینجا که من ایستادم , درگاه دارُالاجابهست
صاحب کرم که بماند , من حاجت از در گرفتم
دوباره میروم آرام و بی صدا مشهد
سلام حضرت سلطان ؛ سلام یا مشهد
سلام میدهم از دور و میشوم نزدیک
چقدر فاصلهها کم شدهست , تا مشهد
با سلامی میشوم همکاروان زائران
در به رویم باز کن ای میزبان زائران
سفرهات را پهن کن ای سفرهدار کربلا
خرج کن سهمیهای از آب و نان زائران
به تو امیرِ کبیرِ غدیر می گویند
به نوکران تو عَبدُالاَمیر می گویند
به گرد و خاک مسیر تو کوهِ سر به فلک
به کوه , پیش تو سنگی حقیر می گویند
افزوده شد بر غیبتت یک سال دیگر هم
بد میشود هر سالِ بی تو ؛ بلکه بدتر هم
شد کاسههای صبرمان لبریز از غصه
از شعرهای گریهدار هجر , دفتر هم