اربعین “عُشاق” جان را نزد جانان میبرند
سر برای پیشکش دربار سلطان میبرند
هم سواره هم پیاده دل به جاده میزنند
آبرو از هرچه عذر و هرچه هجران میبرند
اربعین “عُشاق” جان را نزد جانان میبرند
سر برای پیشکش دربار سلطان میبرند
هم سواره هم پیاده دل به جاده میزنند
آبرو از هرچه عذر و هرچه هجران میبرند
حسین , با بدنت نعل اسب کاری کرد
که فرق روی تو از پشت تو نشد پیدا
خلاصه هرچه زنان بنی اسد گشتند
میان معرکه انگشت تو نشد پیدا….
رضا قربانی
جبرِ نگاهت از دلِ من اختیار برد
زلفت رسید و پای مرا پای دار برد
بسته شده است بار تمام قبیله اش
هرکس به دوش خویش , برای تو بار برد
باید به محله رنگ ماتم بزنم
بر سر در خانه چوب پرچم بزنم
ایام غم و سیاه پوشان شماست
بگذار سیاهیه محرم بزنم
مثل من کاش کسی اینهمه حیران نشود
تک و تنها وسط کوفه پریشان نشود
سنگها بوسه به پیشانی من میدادند
کاش این بوسه دگر قسمت دندان نشود
میل عشاق همان میل خطر داشتن است
زیر شمشیر بلا سینه سپر داشتن است
در نگاه حججی جلوه ای از عابس بود
شرط عاشق شدن اصلا به جگر داشتن است
میان آتش خیمه عقیله سوخت حسین
غروب روز دهم یک قبیله سوخت حسین
هنوز لحظه ی افتادن تو یادم هست
جدال بر سر پیراهن تو یادم هست
تا تو هستی پناه را داریم
دل شب نور ماه را داریم
جلوه کردی خداپرست شدیم
با تو ما قبله گاه را داریم
داره درد هر شبت تموم میشه
اینهمه تاب و تبت تموم میشه
پیروهن رو دوختی و داره دیگه
وصیت به زینبت تموم میشه
آغاز شد تا ماجرا در آن دوشنبه
بیچاره شد شیر خدا در آن دوشنبه
در حین صحبت کردن بانوی حیدر
یک مرتبه زد بی هوا… در آن دوشنبه
بر باد داده عاشقی خاکسترم را
وقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم را
ایل و تبارم کشته ی ایل و تبارت
نذر ِ تو کردم والدین و همسرم را
سقا که رفت با رفتنش چه بر سرت رفت
پشتِ سرش پشت و پناه و لشگرت رفت
گفتم خدا رحمی کُنَد اهل ِ حرم را
تا در کنار ِ علقمه آب آورت رفت