دیگر عالم سیاه و تاریک است
شده نور خدا دگر خاموش
تو هم ای آفتاب عالم تاب
در فراق علی سیاه بپوش
دیگر عالم سیاه و تاریک است
شده نور خدا دگر خاموش
تو هم ای آفتاب عالم تاب
در فراق علی سیاه بپوش
گرچه بشکافتی و زخم دلم وا کردی
چاره ای تیغ غم دوری زهرا کردی
آمدی روی مرا سرخ نمودی از خون
آمدی تا دل ابرو به سرم جا کردی
سقا کنار حضرتِ سقا نشسته است
دستِ علی به دستِ ابالفضل بسته است
تنها برای کرب و بلا حرف میزند
از حرفهای دیگر این شهر خسته است
دلِ من خون و تو هم گریه مکرر داری
در دلت داغ شکسته شدن سر داری
خنده ی تلخ دو چشم پُر ِ دردت گوید
قصد داری که غم از جان علی بر داری
نیمه شب بود و از بهشت خدا
ناله و سوز و آه می آمد
شعله های غم بزرگ کسی
از دل سرد چاه می آمد
خدا به هر که شبی عاشقانهتر داده
دو چشم جاری و اشکی روانهتر داده
زمان خلقت عالم خدای عشقپسند
به عاشقان جگری پر زبانهتر داده
رفته صبرم از کفم این حال نمی فهمم چیست
عمق فاجعه صد سال نمی فهمم چیست
درکم از اوست همین قدر که شد ذبح عظیم
باقی روضه گودال نمی فهمم چیست
بهشت را مبر از خانه ناگهان بانو
برای بی کسی فاطمه بمان بانو
به جان دختر مظلومه ات مرو از دست
مساز اشک یتیمانه را روا بانو
ای سبز چشم هات زباران نجیب تر
ای جذبه ات, نگاه خدا, بلکه سیب تر
از خنده ی بهار به گل آشنا تری
ای هر غروب جمعه غیابت غریب تر
رایَت نصرخدا به دوش ابالفضل
ناله ی تومعنی خروش ابالفضل
خنده یمستانه ات سروش ابالفضل
صرف دلِ تو توان و توش ابالفضل
حق خواسته که دست عطا داشته باشی
بالابنشینی و گدا داشته باشی
والله که حق است که در جمع بزرگان
بالای سر عمّه تو جا داشته باشی
بال مارا به آسمان ببرید
تا افقهای بیکران ببرید
از همین فاصله دخیل مرا
به حرمهای مهربان ببرید