السلام ای ضریح شش گوشه
تشنه هستم برای دیدارت
اشک چشمم ببین شده جاری
دل من تا ابد گرفتارت
مرگ یکبار نصیبم شود و آن یکبار
همه ام را تو بسوزان و به بادم بسپار
به امیدی که شوم تربت تو میمیرم
یا که کاشی بشوم در حرمت بر دیوار
چشمی که گریان باشد اینجا درنماز است
اینجا فقط راه تَقَرُّب در نیاز است
بیچاره آمد عاشق و بیچاره تر رفت
بیچاره تر ، محبوب شخص چاره ساز است
السلام ای ضریح شش گوشه
تشنه هستم برای دیدارت
اشک چشمم ببین شده جاری
دل من تا ابد گرفتارت
زهرا مرا دعوت نموده تا بیایم
پایین نشستم گفت که بالا بیایم
در عالم ذر گریه می کردم دلش سوخت
من را دعایم کرد تا دنیا بیایم
دردیست درد عشق که درمان پذیر نیست
بیچاره آنکسی که به دامش اسیر نیست
ما را هرآنکه با تو نمود آشنا دگر
در دوستی و معرفت او را نظیر نیست
هر کسی داعیه ی دوستی ات را دارد
گر به پای غم تو جان بدهد جا دارد
کیست آنکه بشود مدعی عاشقی ات
تا که این عنوان را زینب کبری دارد
با گریه های ماتم تو بس که خو کرده ام
ازآب روی دیده کسب آبرو کرده ام
یک بار تا مهمان من باشی تمام عمر
صحن و سرای دیده ام را شستشو کردم
بیتاب و بیقرارم فکری به حال من کن
آشفتهروزگارم فکری به حال من کن
عمریست هر محرّم بار گناه خود را
دست تو میسپارم فکری به حال من کن
با اینکه افسرده شدم اما جگرم هست
از داغ غم کرب و بلا چشم ترم هست
ماندم حیران که چه کنم از چه بگویم؟
زیرا که به دل شور و نوای حرمم هست
روز ازل چو نقش به لوحش خدا کشید
اول ز شوق نقشِ رُخ مصطفی کشید
وانگاه از دم و نفس و لحم مصطفی
نوری شگفت از رُخ شیر خدا کشید
باب حاجات است و لطفش دائم است
حب او در روز محشر لازم است
حضرت جبریل هم ریزه خورِ…
سفرهی جودِ امامِ کاظم است