بچهگی کرده ام , پشیمانم
منندانسته شیطنت کردم
بغلمکن دوباره مثل قدیم
رونگردان زمن , غلط کردم (1)
بچهگی کرده ام , پشیمانم
منندانسته شیطنت کردم
بغلمکن دوباره مثل قدیم
رونگردان زمن , غلط کردم (1)
سوره ی مستور روی نیزه ها می بینمت
آیه ی والطور روی نیزه ها می بینمت
منبرو رحلت چه شد؟ای زاده ی ختمرسل
قاری مشهور!روی نیزه ها می بینمت
پریوشیکه غزل خوان مهربانی هاست
سهساله دخترک خانواده ی زهراست
شبولادت او روز مرگ نومیدی
شروعلحظه ی تحویل سال خورشیدی
به دلم دیدنت برات شده, به خدا صبح و شام منتظرم
همه ی روزها ولی به خصوص, آخر هفته هام منتظرم
نه شبیهم به هر مسلمانی, نه نماز درست و درمانی…
چه بگویم خودت که می دانی, من چه اندازه خام منتظرم
فرشتگان سماائتلاف می کردند
به گرد بسترنرگس طواف می کردند
به زیر سایهی محراب سبز گهواره
پیمبران خدااعتکاف می کردند
ای یارجمکرانی من, یبن فاطمه
ای عشق جاودانی من, یبن فاطمه
خون مرا به پای فراقت نوشته اند
ای قاتل جوانی من! یبن فاطمه
ما راشهید اشک و محن آفریده اند
عاشق تر ازاویس قرن آفریده اند
امرخدای عزوجل بوده در ازل
مارا برای سینه زدن آفریده اند
خورشید کبود و نیلی و مخمل کوب
دیدیم تو را چه دیر در سمت غروب
در مغرب شانههای ترکان سیاه
بی غسل وکفن به روی یک تخته ی چوب
آقا نیا اینجا کسی در فکرتان نیست
اینجا کسی دلواپس صاحب زمان نیست
زخم زبان بیچاره کرده عاشقان را
اینجا کسی با هیئتی ها مهربان نیست
دارد زمان آمدنت دیر می شود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود
وقتی به نامه ی عملم خیره می شوی
اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود
پیغمبران عرش خدا در تحیُرند
بر ساحت مقام شما غبطه می خورند
تا آدم از زبان خدا وصف تان شنید
از قصد رفت و با عجله سیب سرخ چید
ناوک مژگانتان ما را ز پا انداخته
گیسوان چون کمندت، کار ما را ساخته
دل نگو! ویرانه ای پایین پایت مانده است
لشگرخون ریز زلفت فاتحانه تاخته