مکر صفین

آفتاب غرور ایلت را

با نگاهت به جنگ شب بردی

زخم های جمل دهان وا کرد

تا که نام«علی» به لب بردی

یل شش ماهه

دل آقا اسیر زلفت بود

خنده ات باده ی حیاتش بود

نخ قنداقه ی مطهرتان

لنگرکشتی نجاتش بود

 

دلواپسی

دلشوره ای افتاده در جانم برادر

غمگینم وسر در گریبانم برادر

حس بدیدارم, عجب دشت عجیبی ست

مبهوت سِحر این بیابانم برادر

کاروان بهشتیان

کاروان بهشتیان آمد

کربلامیهمان نوازی کن

متبرک شدی به عطر حسین

برترین خاک, سرفرازی کن

 

چشم شور

از حالِ زار نامه برت حرف می زنند

از این سفیر دربه درت حرف می زنند

 در مسجدی که عطرعلی می وزد از آن

از بی نمازی پدرت حرف می زنند

آیینه ی غرور

خـــاطراتش قشــنگ و زیبا بود

 عطر سیب واقاقیا می داد

 روزهای خوشش دگرگون شد

 گـــذرش تــا بـه کـــربلا افتــاد

آموزگار

آموزگار مبحث جغرافیای دین

استاد فقه و خارج دانش سرای دین

 دار و ندار زندگی ات را تو ریختی

تا آخرین دقایق عمرت به پای دین

باز هم غیرت کبوترها

باز هم غیرت کبوترها

تشنه ی آب و عاطفه هستی

از نگاهت فرات می ریزد

از صدای ِ گرفته ات پیداست

جواز نوکری

تکان گریه ی سختی به شانه ها دادی

بهانه دست جگرهای چشم ما دادی

اجازه داد نگاهت که عاشقت باشم

جواز نوکری امشب مرا دادی

چهره ات چقدرشکسته شده

تشنه ی آب و عاطفه هستی

از نگاهت فرات می ریزد

از صدایِ گرفته ات پیداست

عطش از ناله هات می ریزد 

مناجات

ما عمر خویش وقف خرابات کرده ایم

از لطف باده, کسب کمالات کرده ایم

با می گسارها, همه شب تا دم سحر

با خالق یگانه مناجات کرده ایم

قیمت ِعشق

بی کلاف آمدم سربازار

قیمتِ عشق رایگان شده است

!بد قیافه ترین کلاغ جهان

عاشق چشم هایتان شده است

دکمه بازگشت به بالا