ما را اسیر درد و غم خویشتن مکن
تنببه مان به فاصله انداختن مکن
من امدم به خیمه تو تا ببینمت
حال مرا چو حال اویس قرن مکن
ما را اسیر درد و غم خویشتن مکن
تنببه مان به فاصله انداختن مکن
من امدم به خیمه تو تا ببینمت
حال مرا چو حال اویس قرن مکن
ما را اسیر درد و غم خویشتن مکن
تنبیه مان به فاصله انداختن مکن
من آمدم به خیمه تو تا ببینمت
حال مرا چو حال اویس قرن مکن
ای کاش نامه ام را از یار می نوشتم
در لحظه فراق از دیدار می نوشتم
حالا که با رقیه در راه این دیاری
ای کاش از خرابه از خار می نوشتم
عمر چندین ساله ام اندازه یک دم گذشت
خوب شد عمرم میان مجلس ماتم گذشت
ماه ها ما منتظر ماندیم پای ماه تو
چشم بر هم خورد دیدیم این محرم هم گذشت
بیا از جام لبم عسل بگیر
خاک رو موهامو لااقل بگیر
سرمو نذار بمونه رو زمین
بشین اینجا بابا رو بغل بگیر
ببار رحمت خود را,همیشه بارانی
دلم هوای تو کرده خودت که میدانی
دو ماه گریه برای عزای تو کم بود
چه میشود که همیشه مرا بگریانی
پروانه هم پروانه محفل که باشد
قابل شود یکباره ناقابل که باشد
در شعله های شمع تا پا میگذارد
دیوانه بازی میکند عاقل که باشد
این طرف سنگ سوی قافله می اندازند
آن طرف سکه سوی حرمله می اندازند
تا رسیدیم به شامات نشد گریه کنم
وسط هق هق من هلهله می اندازند
تا که نگه به حال پریشانی ام کنی
یا که نظر به گریه ی کنعانی ام کنی
پرواز میکنم طرف کاظمین تو
تنها به این بهانه که زندانی ام کنی
بی تو در این طریق دویدن به صرفه نیست
هِی میدویم و این نرسیدن به صرفه نیست
جان مرا بگیر که این طور بهتر است
دیگر بدون یار تپیدن به صرفه نیست
وقتش رسیده وقت کنی رو به ما کنی
ما را کبوتر حرم سامرا کنی
درهم بخر نگاه نکن که چه میخری
رسوا شوم اگر که بخواهی سوا کنی
ماه از برکت نور تو جلا میگیرد
عرش از یمن قدم هات صفا میگیرد
چه شلوغ است مسیر تو همه منتظرند
جبرئیل آمده در راه تو جا میگیرد