نخواست تا که پرستش شوی، فضائلِ تو
میانِ سینهی شخصِ رسول مستوراند
به غیرِ ذات، همه… هرچه بوده از آغاز
به پای بوسیِ دستِ دعات ماموراند
نخواست تا که پرستش شوی، فضائلِ تو
میانِ سینهی شخصِ رسول مستوراند
به غیرِ ذات، همه… هرچه بوده از آغاز
به پای بوسیِ دستِ دعات ماموراند
جهنم است بهشتی که جز عذاب ندارد
که جز عذاب ندارد دلی که تاب ندارد
چگونه آنکه زنش بر زمین نخورده بفهمد؟
که گاه غُصهی یک مرد احتساب ندارد
چیزی نمانده از بدنم در سه سالگی
خُرد است استخوان تنم در سه سالگی
درگیرِ دردِ سوختنم در سه سالگی
در قابِ چشم عمه، منم در سه سالگی
تصویرِ سایهروشنِ دورانِ پیریام
جهنم است بهشتی که جز عذاب ندارد
که جز عذاب ندارد دلی که تاب ندارد
چگونه آنکه زنش بر زمین نخورده بفهمد؟
که گاه غُصهی یک مرد احتساب ندارد
شب شد عزیزِ جانِ پیمبر شبت بخیر
ای یادگارِ سوره کوثر شبت بخیر
ای ماهِ محتضر شده، ای آهِ مختصر
امن یجیبِ زینبِ مضظر، شبت بخیر
…چه بانویی که هجده سالِ نوری پیش از خلقت
و قبل از آن پرستیدهست نورِ ذوالجلالش را
چه روزی؟ کِی؟ چگونه؟ در کجا؟…. حتی
نمیدانست جبرائیل هم تحویلِ سالش را
به شبنشینیِ خورشید، سایه ها دوراند
اگر که نور تویی چشمهای شب کوراند
نخواست تا که پرستش شوی، فضائلِ تو
میانِ سینهی شخصِ رسول مستوراند
این ذکر کوثر است، علی جان حلال کن
ساعاتِ آخر است، علی جان حلال کن
بگذار کولهبارِ غمت را به دوشِ من
بسپار حرفِ غربت خود را به گوشِ من
از در رسید درد و نشان مرا گرفت
صبر از دلم ربود و عنان مرا گرفت
گریه امان نداد کمی درد و دل کنیم
در این سه ماهه اشک، زبان مرا گرفت
این ذکر کوثر است، علی جان حلال کن
ساعاتِ آخر است، علی جان حلال کن
بگذار کولهبارِ غمت را به دوشِ من
بسپار حرفِ غربت خود را به گوشِ من
تیری که سویِ روی تو پر در میآورد
هر بار سر ز جایِ دگر در میآورد
بادی وزید و شیههی اسبی دمِ غروب
از تهنشینِ آه، شرر در میآورد
چیزی نمانده از بدنم در سهسالگی
خُرد است استخوان تنم در سهسالگی
درگیرِ دردِ سوختنم در سهسالگی
در قابِ چشم عمه، منم در سهسالگی
تصویرِ سایهروشنِ دورانِ پیریام