شعر عيد غدير خم

آفتابِ غدیر

لم داده ام به تکیه گه “لن ترانی” ات
من سخت راحتم که ندارم نشانی ات

اول تو از پیاله ی هستی چشیده ای
ما نیز می خوریم زجام دهانی ات

انگور ضریح

هر کسی از خانه دنبال شراب آمد برون
از زوایای قدم هایش ثواب آمد برون

مانده بودم تا روم در نزد ساقی یا که شیخ
ساقی از قرعه برای انتخاب آمد برون

فاروق اعظم

عرش برین شاهدِ شأن رفیع علی است
ارض و سما گوشه ی ملک وسیع علی است

یاد گرفتم من از محضر ابن الجواد
عبد و مطیع خداست, هر که مطیع علی است

یعسوب الدین

ساقی بده پیاله که مستم نگار را
یک جرعه ماهِ کاملِ شبهای تار را
وقتی قرار نیسـت منِ بی قرار را
باید به چشم سرمه کنم این غبار را

فخر عالم

مِهر خوبان به دلِ اهل جهان افتاده
همچو دُرّی است که از عمق جنان افتاده
نقش یار است که چون نقش و نگاری زیبا
روی لوح دل ما هر چه نشان افتاده

ناد علی

سرخوش از جـــامِ میِ لَم یزلی می گویم
سر اگر خواست غمی نیست بَلی می گویم
بیخود از خود شده با صوتِ جلـی می گویم
صد و ده بـــار ” علیأ به علی ” می گویم

ذکر اعظم حق

خاک بودیم و یاعلی گفتیم
جان گرفتیم تا علی گفتیم

ما به ربی که روحمان بخشید
همگی یکصدا علی گفتیم

علی مولا

نبین از خاک بالشتی, به شب ها زیر سر دارد
و یا در پاش نعلینی پر از وصله, اگر دارد

نبین با چاه خلوت کرده و مأنوس او گشته
و همچون وسعت دریاش , خونی در جگر دارد

بابی انت و امّی

یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه   همّی بابی انت و امّی

گوییا هیچ نه همّی به دلم بوده, نه غمّی   بابی انت و امّی

تو که از مرگ و حیات, این همه فخری و مباهات علی ای قبله حاجات

گویی آن دزد شقی تیغ نیالوده به سمّی بابی انت و امّی

ایوان نجف

دردمندیم و دوای ما نگاه دلبر است
حال عشاق از دعایش از همیشه بهتر است

ما نمک پروده ی این خانه بودیم از قدیم
هفت پشت ما خدا را شکر اینجا نوکر است

علیٌ حُبه جُنه

تصوّر می کنم در ذهنِ خود ایوان زرّین را
برای درد ها پیدا نمودم راه تسکین را

پرستیدند آتش را اگر آبا و اجدادم
خدا را شکر از چشمان تو آموختم دین را

خورشید ولایت

درظهر غدیر تا که موسای نبی
بوسه به رخ منور هارون زد
چشمان حسودان و بخیلان عرب
از شدت غم , از حدقه بیرون زد

دکمه بازگشت به بالا