به نام او که با نامش خدا داده است تلقینم
که جز نام علی در اعتقاداتم نمی بینم
.
علی کاف لعبده، این شعار هر خدا جویی است
خدا می داند و من! گر که غیر از این شود دینم
به نام او که با نامش خدا داده است تلقینم
که جز نام علی در اعتقاداتم نمی بینم
.
علی کاف لعبده، این شعار هر خدا جویی است
خدا می داند و من! گر که غیر از این شود دینم
از یتیمان دورگرد توام، قسمتم بوده دربدر باشم
از خراسان و شام و کرببلا تا نجف دائم السفر باشم
رازق کل شئ یا ستار، واى از دورى از عذاب النار
راهمان گر نمیدهى بگذار، متکدى پشت در باشم
کشیدم روی لوح دل جمال دلبر خود را
نوشتم در سرآغازم کلام آخر خود را
.
فلانی و فلانی و فلانی نه ، فقط حیدر
همان شاهی که داده در نماز انگشتر خود را
دل نیست آن که عشق تو رویش اثر نداشت
بیراهه! مذهبی که به راهت نظر نداشت
هرچه نگاه کرد خداوند بر زمین
حصنی چونان ولای علی معتبر نداشت
هزار شکر که دارم ولای دُرّنجف
شدم گدای ولای خدای درنجف
.
قلم به هیبت الماس هند آوردم
نوشته ام دوسه بیتی برای درنجف
مستیم از شراب طهور غدیری ات
جانم فدای خاصیت بی نظیری ات
یاقوت آفرینشی و تاج انّماست
روی سر امارت دنیا، امیری ات
قصد دارم اثری از لب کوثر بکِشم
تا که دست از می و میخانه و ساغر بکِشم
وقت معراج، هوالهوی مکرّر بکِشم
به خدا رو کنم و سمت نجف پر بکِشم
مژه بر خاک کف گیوهء حیدر بکِشم
آورد بالا دستهای جانشینش را
میخواست تا کامل کند اینگونه دینش را
الیوم اتممت علیکم نعمتی میگفت
تا خلق بشناسد امام اولینش را
در صحنه ی پیکار هنرمندترین است
او جای خودش…قنبر او عرش نشین است
بوسه زنِ خاک قدمش روح الامین است
ایوان نجف جلوه ای از عرش برین است
“اشک” از “دیده” سر درآورده
چشم من شعر تر درآورده
از مضامین پدر درآورده
یا کریمی که پر درآورده
بعدِ آن شبها که با امید غفران آمدم…
بار دیگر محضرت العفو گویان امدم
فکر کردی چون گنهکارم نمی ایم دگر؟؟
نه عزیزم! با همین بار گناهان آمدم!
هرقدَر محتاج اینجا با خجالت میرسد
پابه پای این خجالت ها به عزت میرسد
کاسه ها و کوزه ها را بشکن اصلا بر سرم
دل همینکه خُرد شد باران رحمت میرسد