شعر اعياد و مناسبت ها

بقیع

باز هم روسپید شیطان شد
حضرت فاطمه پریشان شد

سیلی دومی به بار نشست
دست سنگین نتیجه اش آن شد

حرم بی زائر

سالیانیست ز عاشق شدنم
به لب خلق سخن افتاده
بارها گفته ام‌ و میگویم
دل من دست حسن افتاده

یک زمان اینجا زیارتگاه بود
شعر زوار حرم بی آه بود

چشم ها پر بود از شوقِ نگاه
مرقدی که بود بر دلها پناه

خیر کثیر

بگذار دلیلِ هر ثوابم برسد
نگذار به چشم ِ خسته خوابم برسد

باید به گدایی بنِشینم بیدار
تا خیرِ کثیر در کتابم برسد

سمت خدا

آن قدر بد شدیم که مارا عِقاب کرد
با دوری از مجالس روضه عذاب کرد

بیمارِ بی پناه ، فقط گریه می کند
وقتی طبیب حاذقش او را جواب کرد

بندگی

سفره را جمع نکن آمده ام پشت درم
من همان بی سروسامان شده خون جگرم

با تو مانوس شدم خوب رفیقی هستی
چقدر حرف زدم با تو ز شب تا سحرم

وداع ماه مبارک

پاک در بندگی ام قافیه را باخته ام
فرصتی را که به من داد خدا، باخته ام

یک طرف دست تهی ازطرفی فرصت رفت
بازهم عمردوسر باخته را باخته ام

وداع با ماه رمضان

دارم از پای بساط سفره‌ات پا می‌شوم
بعد از این شبها خدایا باز تنها می‌شوم

دور بودم سی شب از دنیای وانفسا ولی
بعد از این سی شب دوباره غرق دنیا می‌شوم

با نام رب

صدا چندین و چندین بار می پیچید می پیچید

در آن ابعاد کم، بسیار می پیچید می پیچید

که إِقْرَاء یامحمد یا محمد یا محمد…هان

صدا در لا به لای غار می پیچید می پیچید

نسل قنبر

تا غرق نور حیدر کرار می شوم

از روزگار شب زده بیزار می شوم

هر شب به ذکر ناد علی خواب می روم

هر صبح با اذان تو بیدار می شوم

خاتم

از عرش آمدند ملائک به خدمتش

تنها به قصد عرض ارادت به حضرتش

حالا در امتداد مسیر پیمبریش

می آید از حرا پی اظهار بعثتش

نمک چهره ی محمد

در افقی ماورای عرش معلی
آینه دارد خدا، “دَنیٰ فَتَدَلّیٰ”

طعم وجود از که یافت سفره‌ی خلقت؟
از نمک چهره‌ی محمد طاها

خلق شدند آفتاب و ماه و ستاره
صبح ازل با مداد رنگی مولا

صبح ازل سرنوشت خلق نیفتاد
از قلم ریز بین مصحف زهرا

خشت نخست کرم به نام حسن شد
تا نرود کج عمارتش به ثریا

اول یاقوت سرخ پیش قدم شد
تا بشود خاک کربلای معلیٰ

مادرم از کودکی خرید برایم
تا که شوم سر به راه، کفش تولا

آنچه نجاتم دهد ز بارش آتش
چیست به یوم الحساب؟ چتر تبرا

من قلمی هستم از تبار زبرجد
چشم به راه تراش عترت طوبیٰ

میلاد حسنی

دکمه بازگشت به بالا