باز هم روسپید شیطان شد
حضرت فاطمه پریشان شد
سیلی دومی به بار نشست
دست سنگین نتیجه اش آن شد
باز هم روسپید شیطان شد
حضرت فاطمه پریشان شد
سیلی دومی به بار نشست
دست سنگین نتیجه اش آن شد
سالیانیست ز عاشق شدنم
به لب خلق سخن افتاده
بارها گفته ام و میگویم
دل من دست حسن افتاده
یک زمان اینجا زیارتگاه بود
شعر زوار حرم بی آه بود
چشم ها پر بود از شوقِ نگاه
مرقدی که بود بر دلها پناه
بگذار دلیلِ هر ثوابم برسد
نگذار به چشم ِ خسته خوابم برسد
باید به گدایی بنِشینم بیدار
تا خیرِ کثیر در کتابم برسد
آن قدر بد شدیم که مارا عِقاب کرد
با دوری از مجالس روضه عذاب کرد
بیمارِ بی پناه ، فقط گریه می کند
وقتی طبیب حاذقش او را جواب کرد
سفره را جمع نکن آمده ام پشت درم
من همان بی سروسامان شده خون جگرم
با تو مانوس شدم خوب رفیقی هستی
چقدر حرف زدم با تو ز شب تا سحرم
پاک در بندگی ام قافیه را باخته ام
فرصتی را که به من داد خدا، باخته ام
یک طرف دست تهی ازطرفی فرصت رفت
بازهم عمردوسر باخته را باخته ام
دارم از پای بساط سفرهات پا میشوم
بعد از این شبها خدایا باز تنها میشوم
دور بودم سی شب از دنیای وانفسا ولی
بعد از این سی شب دوباره غرق دنیا میشوم
صدا چندین و چندین بار می پیچید می پیچید
در آن ابعاد کم، بسیار می پیچید می پیچید
که إِقْرَاء یامحمد یا محمد یا محمد…هان
صدا در لا به لای غار می پیچید می پیچید
تا غرق نور حیدر کرار می شوم
از روزگار شب زده بیزار می شوم
هر شب به ذکر ناد علی خواب می روم
هر صبح با اذان تو بیدار می شوم
از عرش آمدند ملائک به خدمتش
تنها به قصد عرض ارادت به حضرتش
حالا در امتداد مسیر پیمبریش
می آید از حرا پی اظهار بعثتش
در افقی ماورای عرش معلی
آینه دارد خدا، “دَنیٰ فَتَدَلّیٰ”
طعم وجود از که یافت سفرهی خلقت؟
از نمک چهرهی محمد طاها
خلق شدند آفتاب و ماه و ستاره
صبح ازل با مداد رنگی مولا
صبح ازل سرنوشت خلق نیفتاد
از قلم ریز بین مصحف زهرا
خشت نخست کرم به نام حسن شد
تا نرود کج عمارتش به ثریا
اول یاقوت سرخ پیش قدم شد
تا بشود خاک کربلای معلیٰ
مادرم از کودکی خرید برایم
تا که شوم سر به راه، کفش تولا
آنچه نجاتم دهد ز بارش آتش
چیست به یوم الحساب؟ چتر تبرا
من قلمی هستم از تبار زبرجد
چشم به راه تراش عترت طوبیٰ
میلاد حسنی