شعر عصر عاشورا و شام غريبان

از دست مهربان شما هر که نان گرفت

از دست مهربان شما هر که نان گرفت
بالای دست حاتم طایی مکان گرفت

عرض نیاز پیش کریمان درست نیست
باید همیشه دست به روی دهان گرفت

تا تو رفتی به سوی خیمه ما برگشتند

تا تو رفتی به سوی خیمه ما برگشتند
عده ای که دگر از دین خدا برگشتند

جنگجویان همه رفتند ولی بعد از آن
عده ای بد دهن و بی سر و پا برگشتند

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده

روزی رسد که شرح دهم داغ دیده را

روزی رسد که شرح دهم داغ دیده را
آری عیان کنم غم بر دل رسیده را

درد دلی کنم ز غمم پیش مَحرمی
تا مرهمی شود دل محنت کشیده را

تویی که قبله ی اولاد مرتضی بودی

تویی که قبله ی اولاد مرتضی بودی
تویی که فاطمه شهر کربلا بودی
حرام بود نگاه به سایه ات حتی
تو یادگار پیغمبر خدا بودی

حالا که غیر از چشم‌های تر نداری

حالا که غیر از چشم‌های تر نداری

تنهای تنها ماندی و یاور نداری

بگذار تا زینب لباس رزم پوشد

تا که نگوید دشمنت لشگر نداری

بسکه نیزه سمت او سربازها انداختند

بسکه نیزه سمت او سربازها انداختند

عاقبت از روی مرکب شاه را انداختند

نیزه ها قرآن حق را تکه پاره کرده اند

صفحه هایش را به زیر دست و پا انداختند

خوردی زمین , مقابل زهرا به قتله گاه

خوردی زمین , مقابل زهرا به قتله گاه

بیــن حرامـــیان

ماندی غریب و یکّه و تنها به قتله گاه

کردنــد دوره ات

در عصر جمعه , لشکرِ اعدا به قتله گاه

قلبِ خـــدا شکست

من بمیرم چرا کفن نداری

من بمیرم چرا کفن نداری 

ای یوسفِ من پیرُهن نداری

من اومدم تا که ببوسم تورو

اما دیدم سر تو بدن نداری

گاه کن پدر بزرگ! به عمق چشم‌های من

نگاه کن پدر بزرگ! به عمق چشم‌های من

که با تو حرف می‌زند نگاهِ من به جای من

بیا و از مدینه ات کبوترانه پر بزن

به سالهای سال بعد: عراق, کربلای من

عشق بازی میکنی با خون , کسی آگاه نیست

عشق بازی میکنی با خون , کسی آگاه نیست

بی دلیل اسمت در این پیکار ثارالله نیست

نینوا گرداب خون در راه دارد , ناخدا !

بگذران کشتی منجی را که لنگرگاه نیست

کشمکش بهر پیروهن نکنید

کشمکش بهر پیروهن نکنید

سر غارت بزن بزن نکنید

نیزه را داخل دهن نکنید

جسم اورا اگر کفن نکنید

دکمه بازگشت به بالا