مثل گذشته بال و پر دارم؟….ندارم
حال بپر , بال بپر ,دارم؟……ندارم
بی اطلاعم اینکه این مردم چه کردند ….
…..با معجرم , اما خبر دارمندارم
مثل گذشته بال و پر دارم؟….ندارم
حال بپر , بال بپر ,دارم؟……ندارم
بی اطلاعم اینکه این مردم چه کردند ….
…..با معجرم , اما خبر دارمندارم
با دست می گردم به دنبال سر تو
سویی ندارد چشم ناز دختر تو
از بس که سیلی خورده ام از این و از آن
من گشته ام همتای زهرا مادر تو
از فرورفتگی خار بدم می آید
از مکافات,از اشرار بدم می آید
دختری را به خرابات مکانش ندهید
من از این نحوه ی رفتار بدم می آید
میان معرکه آتش گرفت گیسویم
نشست دست پلیدی به روی مینویم
از آن شبی که ز ناقه فتادم, ای بابا
رمق نمانده در این دست و پا و پهلویم
ایوای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد, صیّاد رفته باشد
بابا بیا که مُردم از دختران شامی
از خنده های کوفی از خیزران شامی
از سفرآمدی و روشن شد
چشمهاییکه تارتر شده اند
از سفرآمدی به جمعی که
همگی دستبر کمر شده اند
جان را به آسمان نگاهت سپرده ام
امشب که دست در شب گیسوت برده ام
کمتر ز نقشهای کبود تنم نبود
این زخمها که بر لب و رویت شمرده ام
آهسته شِکوه می کنم و دور از همه
امروز هم گذشت و غذایی نخورده ام
از چشمهای حلقه ی زنجیر جاری است
خونی که می چکد ز وجود فشرده ام
از ضرب دست زجر تنم درد می کند
آنقدر زد مرا که گمان کرد مرده ام
از خارهای سرخ بیابان امان برید
این پای پر آبله زخم خورده ام
حسن لطفی
میان کوچه به زحمت به عمه اش می گفت
چقدر بوی غذا بین شام پیچیده
کمی مواظب من باش بین نامَحرم
چه حرف ها که در این ازدحام پیچیده
اینجا بهانه ها خودشان جور می شوند
کافی ست زیر لب پدرت را صدا کنی
کافی ست یک دو بار بگویی گرسنه ام
یا ناله ای به خاطر زنجیر پا کنی
اگرچه زخمی و خاموش و سر جدا آورد
تو را برای من از عرش نی خدا آورد
تو را به روی طبق, روی دست های بلند
برای گرمی این بزم بی نوا آورد
اشاره هایسرت را درست فهمیدم
ولی نمیشود از نیزه چشم بردارم
چه قدرآرزویم هست جای این تاول
سر تو رابه روی پای خویش بگذارم