میان کوچه به زحمت به عمه اش می گفت
چقدر بوی غذا بین شام پیچیده
کمی مواظب من باش بین نامَحرم
چه حرف ها که در این ازدحام پیچیده
میان کوچه به زحمت به عمه اش می گفت
چقدر بوی غذا بین شام پیچیده
کمی مواظب من باش بین نامَحرم
چه حرف ها که در این ازدحام پیچیده
اینجا بهانه ها خودشان جور می شوند
کافی ست زیر لب پدرت را صدا کنی
کافی ست یک دو بار بگویی گرسنه ام
یا ناله ای به خاطر زنجیر پا کنی
اگرچه زخمی و خاموش و سر جدا آورد
تو را برای من از عرش نی خدا آورد
تو را به روی طبق, روی دست های بلند
برای گرمی این بزم بی نوا آورد
اشاره هایسرت را درست فهمیدم
ولی نمیشود از نیزه چشم بردارم
چه قدرآرزویم هست جای این تاول
سر تو رابه روی پای خویش بگذارم
خونی کهبا سه شعبه ز قلبت چکیده است
یک قطرهیادگار, روی بازوی من است
از بسکهچشم های ترم درد می کند
حس میکنمعمود روی ابروی من است
بعد از تو دشمن غارت اهل حرم کرد
قبل از همه حمله بگوش خواهرم کرد
اخنس نگاهی سوی چشمان ترم کرد
با پشت دستش تا که زد پلکم ورم کرد
تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا – ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم
من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم
نانجیبی که مرا در این هیاهو میبرد
دختر گیسو سفیدت را به هر سو میبرد
دختری که بیشتر باشد شبیه فاطمه
ارث از مادربزرگش درد پهلو میبرد
آتش گرفتنِ جگرم را نگاه کن
زخم کنارچشم ترم را نگاه کن
از عمه اماگر که گلایه نمی کنی
ای سرشکسته, بال و پرم را نگاه کن
همین که کنج خرابه خدا خدا کردم
امام عاطفه را تا سحر صدا کردم
نه اینکه شکوه کنم از کبودیِ رویم
گلایه ازدو یهودیِ بی حیا کردم
می خورم قبطه که جای سر تو ای بابا
به روی دامن من بوده و آن بالایی
هرچه آمد به سرم نذر سر سوخته ات
روی نی هم بروی باز مرا بابایی