شعر شهادت حضرت رقيه (س)

عوض آنکه

عوض آنکه نهم سر به بر بابایم
آمده در برم ای عمه, سر بابایم

هنگام رفتن تو

هنگام رفتن تو چه لشگر شلوغ شد
شایدبرای غارت پیکر شلوغ شد

گل سر نیست

گلسر نیست ولی موی سرم هست هنوز
تن من آب شد اما اثرم هست هنوز

بابا چه کرده ای

اینها کجا پدر ز سر تو حیا کنند؟
بابا چه کرده ای که چنین با تو تا کنند؟

دیگر زمین گیرم پدر

دختر زار توام کز زندگی سیرم پدر
عمر من آنقدر نیست اما دگر پیرم پدر
آمدی آری بیا خود را نمایان کن ببین
از زبان زخمِ زبان هاشان چه دلگیرم پدر
نیشتر می زد به قلبم دختری با طعنه گفت :
دخترک بابا ندارد ! لیک من شیرم پدر
انقلابی می کنم با گریه در شام بلا
از تمام شامیان حق تو می گیرم پدر
وقت میدان رفتنت بابا مرا یادت نبود ؟
تو نگفتی میروی من بی تو می میرم پدر ؟
راستی فهمیده ای از قافله جامانده ام ؟
راستی فهمیده ای دیگر زمین گیرم پدر ؟

 علیرضا عنصری

روضه سه ساله خاتون

خواهم امشب همچو عمه راز دل افشا کنم
کاف و هاء و یاء و عین و صاد را معنا کنم

لجبازی

یا سواره می رسید بال و پرم را می گرفت
یا پیاده می رسید دور و برم را می گرفت

شلاق و شب و تاول سرخ

وقتی که پدر سه ساله اش را می دید
هفتاد و دو سر به روی نی می لرزید

دستی به روی صورتم

جانِ رقیه جای سرت دامن من اســـــت
راه وصــــــال ما طَبَق دشمن من است
بر نیزه دیده ای که چه کردند باحــــــرم
آثار دیده هـــــــای تو روی تن من است
هرگز نمی شد عاقبتت این چنین ولـــی
در معرکه کجا سپرت جوشن من است؟
کارم همان غروب! همانجا تمام بـــــــــود
ایثار خواهرت سبـــــب ماندن من است
آنقدر جای من کتک و تازیانه خـــــــــــورد
دِینَش الی الابد به خـداگردن من است
بابا ببین سه ساله تو هفت ســــاله شد
دندان دلیل ناب سخن گفتـــن من است
دندان شیریّم به روی خــــاک و لَختـــــــۀ
سرخ لب و لثه گل افتادن مـــــــن است
دستی به روی صورتم و دست دیگــــــرم
جای نگاه تار, ره دیـــــدن مـــــــن است
تصویری از مدینه و غمهای مـــــــــــــادرم
اینها نشانه زمین خــــــــوردن من است
تو چشمهای دختر و مـــن پای تو پـــــــدر
توآمدی و وقت سفر کردن مـــــن است
دست تقاص سیلی کین در خرابه نیست
مهدی در انتظار دعاخواندن مــــن است

حسین ایمانی

هی نقشه می کشند

هی نقشه می کشند که بلوا به پا کنند

من را به درد بی پدری مبتلا کنند

اینها تمام از پدرت زخم خورده اند

پس آمدند از دل خود عقده وا کنند

با این نفس زدن

با این نفس زدن بدنم درد می کند

با هر تپش تمام تنم درد می کند

پروانه ام که بال به زنجیر بسته ام

تا انتهای سوختنم درد می کند

حاضرم

حاضرم پایِ سر ِ تو سر ِ خود را بدهم

جایِ پیراهن ِ تو معجر ِ خود را بدهم 

سر ِ بابایِ من و خِشت محال است عمه

عمه بگذار که اول پر ِ خود را بدهم…

 

دکمه بازگشت به بالا