شعر شهادت حضرت رقيه (س)

به غارت

سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت

تکامل دل زار من از کمال گذشت

محال بود که آن خارها مرا نکشند

ولی به شوق تو جان من از محال گذشت

پس از تو آب نخوردم به اصغر تو قسم

لبم به خاطرت از جرعه ی زلال گذشت

لبت به چوب حراج از بها نمی افتد

لبم خرید و پسندید و بی سؤال گذشت

برای رنگ و رفو از حنا و شانه چه سود؟

حریر زلف من از مرز پایمال گذشت

نسیم شام وزید و مرا پریش نکرد

نیافت چون به سرم مو , به انفعال گذشت

دهان تنگ تو اینقدرها محیط نداشت

جمالت از اثر سنگ, از جلال گذشت

به غارت حرم تو عروسکم گم شد

پس از تو بازی من بین قیل و قال گذشت

گدای قرص مَهَم قرص نان نمی خواهم

دلم به عشق هِلال تو از حلال گذشت

مرا همیشه دم خواب بوسه می دادی

تو وام دار منی, وعده رفت و مال گذشت

چو رنگ صورت خود می پرم به اوج فلک

و بال زخمی من امشب از وبال گذشت

محمد سهرابی

خار مغیلان

پایم حریف خار مغیلان نمیشود

دست شکسته یار گریبان نمیشود

گیسو نمانده تا که پریشان کنم ترا

آری , سر رقیه پریشان نمیشود

کتک زدند

بابا ببین که گوش مرا هم دریده اند

اینها ز زلف یار چرا دل بریده اند

در ظهر عشق ز فرط جفا مرا

از موی سر به پای شما می کشیده اند

 

گوشم دریده اند

گرمای عشق تو به دلم چنگ می زند

یک نانجیب بد به سرت سنگ می زند

نقاش عشق به بالای نیزه ها

با رنگ سرخ به رگت رنگ می زند

با کاروان نیزه

بــا کــاروان نیــزه ســفـر می کـنم پدر

با طعنه های حرمله سـر می کـنم پدر

مانـنـد خـواهـران خـودم روی نـاقـه ها

در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر

طفل خرابات

سرت به دامن این شاهزاده افتاده

به دست طفل خرابات باده افتاده

 

کنون که نوبت من شد دو دست کوچک من

کنار رأس تو بی استفاده افتاده

 

بابای از ما بهتران

نامیشدی , روی لب اینیّ و آنی

یاشایدم بابای از ما بهترانی

بدجورسیلی خورده ام این چند روزه

خوردم, ولی حتی دریغ از تکّه نانی

ز دست آبله

پایش ز دستآبله آزار می کشد

از احتیاطدست به دیوار می کشد

در گوشه یخرابه کنار فرشته ها

“با ناخنیشکسته ز پا خار می کشد”

مقابل پدرت

مقابل پدرت شمر بی حیا ای وای

نشست بر کمرت شمر بی حیا ای وای

یکی دو تا …نه …نه …با دوازده ضربه

بریده است سرت شمر بی حیا ای وای

زخمی ترین یتیم

از بوی سیبسرخ طبق مرده جان گرفت

زخمی ترینیتیم خرابه توان گرفت

باران چشمهای رقیه شروع شد

از بس کهگریه کرد دل آسمان گرفت

منش شهدا

چقدر از منش این شهدا دور شدیم

آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم

چقدر از منش این شهدا دور شدیم

آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم

الشام …الشام …

 

تو میان طشت جا خوش کرده ای بابا – ولی

من برای دیدنت بالا و پایین می پرم

من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین

حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم

دکمه بازگشت به بالا