شعر مصائب اسارت شام

رفتی به روی نیزه و من پابه پای تو

رفتی به روی نیزه و من پابه پای تو
دنبال می کنم سرت از رد پای تو

این سنگ ها صدای مرا در می آورند
قرآن بخوان اگرچه گرفته صدای تو

بهار تب زده قربانی خزان شده است

بهار تب زده قربانی خزان شده است
زمین بهانه ی نفرین آسمان شده است

سر مفسر قرآن به رحل نیزه نشست
چه خاکها به سر خیل قاریان شده است

دامن زلف تو در دست صبا افتاده

دامن زلف تو در دست صبا افتاده
که دل خسته ام اینگونه ز پا افتاده

گرچه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر
پیکرت روی تن خاک رها افتاده

روشنگر است ناله پشت شرارها چون آفتاب در همه روزگارها

روشنگر است ناله پشت شرارها
چون آفتاب در همه روزگارها

روشن تراست ازهمه ی روزها شبش
شب دیدنی ست جلوه شب زنده دارها

غرق اشکی و گریه می باری

غرق اشکی و گریه می باری

شده دریا ز چشم تو جاری

راوی روضه های کرب و بلا

روضه ی ناشنیده ای داری؟

سمت نگاهش

همینکه سمت نگاهش به قتلگاه افتاد

دلش شکست و دوباره به آه آه افتاد

دوباره زلزله ای بین بارگاه افتاد

اگر غلط نکنم کوه صبر راه افتاد

روی نیزه

عجیب نیست اگر روی نیزه سر بالاست

جواب مرد به ذلت جواب سر بالاست

سری به نیزه دو لب آیه های شیرین خواند

از آن به بعد دگر قند نیشکر بالاست

تو بگو کرببلا

تو بگو کرببلا تا که خدا از دهنت

بشنود بعد کند روزی هر سینه زنت

تو بگو کرببلا تا که به حق قرآن

وفدیناه شود مرثیه ی ذوالمننت

خورشید پیر

خورشید پیر روضه هجر قمر گرفت

نزدیک ماه بود که درد کمر گرفت

داغ برادری اثرش تار دیدن است

انقدر پا کشید ز جسمت خبر گرفت

روضه ای کشنده

گفته اند روضه ای کشنده بگو
محض افراد تب کننده بگو
دل مان می تپد به یاد حسین
پس بیا با دلی تپنده بگو

رحمی کن

رحمی کن آتشی به سراپای ما مریز

یا لا اقل به صورت مینای ما مریز

آتش بیار معرکه بس کن دوباره باز

خاری به پای کوچک زهرای ما مریز

رویش کبود بود

از بس شبیه فاطمه رویش کبود بود

گفت ای حسین ضاربت آیا یهود بود؟

پیشانی ات شکسته و تغییر کرده است

اصلا کسی نگفت که جای سجود بود

دکمه بازگشت به بالا