شعر محرم و صفر

احلی من العسل

می نویسم سرخ تا با خونِ خود یاری کنی
آبِــرویم خـــوب بــایـــد آبِــروداری کنــی

نامه ام در کربلا تضمینِ میدان رفتن است
پاسخِ خیرِ عمــو را می شود ” آری ” کنی

چه کنم

چه کنم تا لبِ تو ناله‌ی بابا نَکِشد
صبر کن صبر که اشکم به تماشا نَکِشد

نجمه دنبالِ تو از خمیه دوید اما حیف
تا زدی ناله عمو زود رسید اما حیف

سنگ تو زنم

به سینه سنگ تو زنم
چه در زِره یا کفنم

نیزه چو شد پیرهنم
به مرگ خنده می زنم

ای بِقُربانِ حسن

هم پَریشانِ حُسینم هم پَریشانِ حسن
ای بِقُربانِ حسین و ای بِقُربانِ حسن

روزِ اول مادرم چشمانِ من را نذر کرد
این یکی آنِ حسین و آنِ یکی آنِ حسن

ای ماه خون گرفته

ای ماه خون گرفته عمو مضطرت شده
مثل تن علی دل من پرپرت شده

تا گرد و خاک بر سر جسمت بلند شد
گفتم خدا به خیر کند محشرت شده

در بِین روضه‌ایم

در بِین روضه‌ایم و به ما شد عنایتی
جز گریه بر حسین نداریم عادتی

ما وارثان گریهء آدم شدیم پس
داریم تا ابد به خلائق شرافتی

ادب

بهتر که این دل دست تو دلبر بیفتد

ای کاش دل در دام تو با سر بیفتد

این دل بمیرد بهتر از آنکه مبادا

در بند دام دلبری دیگر بیفتد

رفت بی صبرانه

رفت بی صبرانه و ناگاه، کنج قتلگاه
شد رصد با چشم ِ صد گمراه، کنج قتلگاه

تا که فهمیدند نور چشم های مجتبی ست(ع)
تا شدند از کُنیه اش آگاه کنج قتلگاه-

مهربونی

چقدر توو حرف زدن مهربونی
تو مث بابام حسن مهربونی
توو مدینه به همه گفته بودم
بیشتر از همه با من مهربونی

یا رضیع الحسین

رسید آخر سر پای گفت و گو به گلو
کمان به کینه سخن گفت مو به مو به گلو

پدر علی به علی ایستاد و آخر گفت
جواب تیرِ پس از تیر را گلو به گلو

خودش به دست خودش

خودش به دست خودش کودک،انتخاب شده
ستاره ای ست که هم سطح آفتاب شده

علی اصغرِ شش ماهه رفت و او مانده
هزار مرتبه از این قضیه آب شده

ابری رسید و پیکرت را بر بدن دوخت
بر پیکر ارباب گوئیا کفن دوخت

تیری رسید و جسم عبدالله را هم
بر پیکر ارباب جای پیرهن دوخت

دکمه بازگشت به بالا