شعر محرم و صفر

چای عراقی

هستند هریک از یکی دیگر مؤدب‌تر
اینجا گدا هرچه مؤدب‌تر, مُقرَب‌تر

یک اربعین, پای پیاده خوب فهمیدم
جز تو مسیرم هرچه باشد, نیست جز اَبتر

ریسمانِ بازویم

چنان به جای تو در هر کجا سخن گویم
که خلق جزتو نبیند تجلی از سویم

به جنگ آمده ام با کلام چون تیغم
حمایلم شده این ریسمانِ بازویم

زِ کربلا تا شام

سر حسین که در طشتی از شراب افتاد
گمان کنم که به جانِ جهان عذاب افتاد

سری که از روی نیزه زِ کربلا تا شام
هزار مرتبه بر خاک, با شتاب افتاد

درد فراق

از هرکه پرسیدم نمیدانست بابا
جان رقیه از علی تو با خبر باش
بابا ببین که بر سرم موی سپید است
عمه نمیداند ولی تو با خبر باش

رویی نمانده

شرمنده رباب شدم آبها که ریخت
داند خدا کباب شدم آبها که ریخت

من قول دادم آب بیارم برایشان
پیش همه خراب شدم آبها که ریخت

ماه محرابم

بهار تب زده قربانی خزان شده است
زمین بهانه ی نفرین آسمان شده است

سر مفسر قرآن به رحل نیزه نشست
چه خاکها به سر خیل قاریان شده است

دختر دردانه ات

در شام راه افتاد کم کم یک سپاه از شب
جوری که می ترسید شب از راه و راه از شب

سمت خرابه راه افتاده سپاه کُفر
با یک جناح از تازیانه یک جناح از شب

سنگ پرانی

هی از این نیزه به آن نیزه مکانت دادند
کوچه کوچه به همه شهر نشانت دادند
پیش چشمان من از نی که زمین افتادی
از روی خاک به سر نیزه تکانت دادند

میهمان بی بدن

ای میهمان بی بدن ای سر خوش آمدی
از بزم این جماعت مهمان کش آمدی

دیریست وا نگشته به این دیر پای غیر
تو آمدی که با تو شوم عاقبت بخیر

هوس کرببلا

لحظه در لحظه در این راه بلا میریزد
زخم یک بام ز سنگ دو هوا میریزد

هر که دارد هوس کرببلا گریه کند
اشک خون منتقم آل عبا میریزد

چهل منزل

دو دستم بسته و سوی تو چشمی چون سبو دارم
بریز آبی بر این آتش که از سرخی رو دارم

چراغ چشمم از سیلی به سو سو کردن افتاده
نگاهی کن به سویم تا که بر این دیده سو دارم

عمو عباس

به سمت آب زدی و زدی به آب سپس
کشید آب ز تصویر تو عذاب سپس

خجالت همه ی خیمه را کشیدی بعد
هزار بار شدی عاجز از رباب سپس

دکمه بازگشت به بالا