کاری از دست کسی بر نمیاد
من خودم اینارو بیرون میکنم
نوه ی فاطمه ام خوب بلدم
من با گریه شامو ویرون میکنم
کاری از دست کسی بر نمیاد
من خودم اینارو بیرون میکنم
نوه ی فاطمه ام خوب بلدم
من با گریه شامو ویرون میکنم
همه جا از غبار آکندست
همه جا بوى خاک پیچیده
همه جا از سکوت شد لب ریز
دخترى روى خاک خوابیده
تمامِ هستیِ خود را کفن کردم برایِ تو
تمامِ هستیِ زینب فـدایِ کـربلایِ تو
بمیرد خواهرت دیگر نگو از بی کسی و غم
که خونِ این دو قربانی بریزم زیرِ پایِ تو
نبودی تا ببینی غصه هامو
دلم میگه شدم سرباره عمه
نمیشه گفت یه حرفایی رو بابا
فقط باید بگم بیچاره عمه
حرف ما دختر و پدر امشب
بیشتر روضه های مکشوفه ست
زخم من یادگاری شام و
زخم تو یادگاری کوفه ست
از ازل خورشید انور زینب است
حافظ الله اکبر زینب است
پیکر اسلام را سر زینب است
حیدر کرار دیگر زینب است
چون نهادی که بی گزاره شده
گوش تو بی دلیل پاره شده
آخرین راه که شده ست فرار
اول راه٬ راهِ چاره شده
سرت به دامن این شاهزاده افتاده
به دست پیر خرابات باده افتاده
کنون که نوبت من شد پدر, دو دستانم
کنار راس تو بی استفاده افتاده
بابا شکست حرمت من, در سه سالگی
از حد گذشت غربت من, در سه سالگی
پیری من برای همه آشکار شد
دیدی خمید قامت من در سه سالگی؟
سحرها تازیانه , خون دلْ شب خورده ام بابا
تشر از زجر و خولى موقع تب خورده ام بابا
لب تو خیزران خوردو لب من درد میگیرد
که من چوب وفادارى ازاین لب خورده ام بابا
شاید اگر او این همه هِقْ هِق نمی کرد
پای طـَبق پای سر تو دِق نمی کرد
شاید اگر عبّاس را یک لحظه می دید
آرام می شد دختر تو دق نمی کرد
سلام ای سر بابا تنت کجا رفته
شنیده ام که تنت بین بوریا رفته
خوش آمدی پدرم دیدن من آمده ای
چه شد که نصف شبی به خرابه سر زده ای