شعر محرم و صفر

ای بزرگ خاندان آب­ها

ای بزرگ خاندان آب­ها

آشنای مهربان آب­ها

در مقام شامخ سقائی­ات

بند می آید زبان آب­ها 

دو قدم سمت خیام و دو قدم بر می گشت

دو قدم سمت خیام و دو قدم بر می گشت

پدری که نگران سمت حرم بر می گشت

پسرش را به روی دست تماشا می کرد

چاره سازِ همه در سینه خدایا می کرد

اشک‌ فشان

تو به نی هستی و من موی‌کنانم پسرم

سرت ازنیزه نیُفتد نگرانم پسرم

به سرِنیزه‌ی تو خیره شده چشم ترم

بی سببنیست اگر اشک‌فشانم پسرم

همان وقتی که

همان وقتی که عمو بر تنت ردایت کرد

همینکه بال گشودی پسر صدایت کرد

گره به بند نقابت زد و میان حرم

پس از دو بوسه به پیشانیت دعایت کرد

خزان

باغ سر سبز تو را خشک و خزانی کردند

نا کسانی که مرا خرد و کمانی کردند

پیکرت روی زمین بود و همه خندیدند

بعد از آن بر بدنت اسب دوانی کردند

هر چند به یاران

هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم

دیدار تو می داد امیدم که بمیرم

دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست

من یک نفس این راه دویدم که بمیرم

بوسه می زنم

مُردمز بس که بر بدنت بوسه می زنم 

بر کام خشک خنده زنت بوسه می زنم

بر زلف خون پر شکنت شانه می کشم

بر زخمهای دل شکنت بوسه می زنم

خیال قطره ی شیر

مادر به جای آب ز شرم تو آب شد 

آتش گرفت , سوخت و غرق عذاب شد

بیهوده پا به سینه ی من میزنی , مکوب 

حتی خیال قطره ی شیری سراب شد

مشکت کجاست …

دست تو را دوباره به چشمان تر زنم

شاید که مرهمی شود و بر جگر زنم

پلکی که خون گرفته به سختی تکان بده

شاید نمیرم و نفسی بیشتر زنم

لحظه‌های آخر

بیا که گریه کنم لحظه‌های آخر را

بخوان ز چشم ترم حال و روز خواهر را

دلم قرار ندارد بیا که تا دم صبح

بنالم از سر شب روضه‌های مادر را

خشکم زده کنار تو

خواهم که بوسه ات زنم اما نمی شود

جایی برای بوسه که پیدا نمی شود

لب را به هم بزن , نفسی زن که هیچ چیز

شیرین تر از شنیدن بابا نمی شود

گل پرپر

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست

 واز این پیر جوانمرده کمانی تر نیست

دست و پایی نفسی نیمه نگاهی اهی

غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست

دکمه بازگشت به بالا