بگذارید کناربدنش گریه کنم
بگذارید به بی سرشدنش گریه کنم
دست بوست گرچه آمد از هوا تیری سه پر
دید چشمت سوی خیمه می دود آنجا نشست
چیزی نمانده است , سبکبال تان کنند
چیزی نمانده است,که بد حال تان کنند
از چه چنین تو در تب و تابی ؟ , علی بخواب
این ناله نیست مال بی آبی , علی بخواب
آورده ام در شهرتان خاکسترم را
آیات باقی مانده بال و پرم را
تا اینکه نیزه ای بدنش را به خون کشید
گرگی رسید و پیرهنش را به خون کشید
زلف خوش بوی تو بر هم چقَدَر پیچیده
چشم و ابروی تو بر هم به نظر پیچیده