شعر محرم و صفر

لبخند های حرمله

در کارگاه تیر سه شعبه بهم رسید

لبخند های حرمله با ناله های من

تیری گرفته بود به دستش که تا هنوز

می لرزد از بزرگی آن دست و پای من

غائله ی کربلا

این خلق نابکار به ما پشت پا زدند

در ابتدای راه , حقیرانه جا زدند

ما را به چند کیسه ی درهم فروختند

مولا میا به کوفه , که قید تو را زدند

داغ مدینه

به دست باد نده , اختیار گیسو را

نوشته اند به پای تو این هیاهو را

 

شکوه تو غزلم را به باد خواهد داد

عزیز! دست که دادی ترنج و چاقو را

 

با کاروان نیزه

بــا کــاروان نیــزه ســفـر می کـنم پدر

با طعنه های حرمله سـر می کـنم پدر

مانـنـد خـواهـران خـودم روی نـاقـه ها

در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر

با علیک السلام

صبح شد یک طرف سرم افتاد

یک طرف نیز پیکرم افتاد

از روی پشت بام افتادم

با علیک السلام افتادم

کاش نیایی کوفه

چه کنم؟ نامه نوشتم که بیایی کوفه

کاش برگردی از این راه و نیایی کوفه

در شب عید خضابی بکنم مستحب است

بسته بر صورت من به چه حنایی کوفه!

کوچه گرد ِغریب

کوچه گرد ِغریب میداند

بی کسی در غروب یعنی چه !

عابر ِ شهر ِ کوفه می فهمد

بارش ِ سنگ و چوب یعنی چه

 

جماعت بی وفا

ای کاش راهت از شب کوفه جدا شود

ختم به خیر این غم بی انتها شود

ای کاش نامه های سفیرت به تو رسند

یا باد با نوای دلم همنوا شود

من گریه میکنم …

من گریه میکنم که تماشا کنی مرا

مانند طفل گمشده پیدا کنی مرا

حَجت قبول دلبر احرام بسته ام

ای کاش در دعایِ خودت جا کنی مرا

سفیر آواره

هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد

با شکوه آمده و بی کس و بی یار نشد

حال و روز منِ آواره تماشا دارد

تکیه گاهم بجز این گوشۀ دیوار نشد

شور عاشقی

اهل محل دوباره علم را بیاورید

 رخت عزای حضرت غم را بیاورید

 حی علی البکاء ملائک دهد نوید

 وقتش رسیده دیده و نم را بیاورید

کوچه کربلا

آسمان شاهد کشف حسنی دیگر بود

نوه ی فاطمه اما خود پیغمبر بود

پدرش بود خلیل و خود او اسماعیل

گرچه در مرتبه عشق کمی برتر بود

دکمه بازگشت به بالا