شعر محرم و صفر

دست از سرم بردار من بابا ندارم

باشد بزن, چشم عمو را دور دیدی

من هیچ کس را بین این صحرا ندارم

زیبایی دختر به گیسوی بلند است

مثل گذشته گیسوی زیبا ندارم

ماه قبیله

درخیمه صدای آب آب افتاد

در سینه زینب اضطراب افتاد

یک دست میان راه آب افتاد

یک دست به عشق آفتاب افتاد

وقت افطار …

 

افطار ها به کام دلم زهر می شود

ارباب ما گرسنه و تشنه شهید شد

محمد حسن بیات لو

 

حرف دل آب

حرف دل آب را کجا می زد مشک

سرتا سر کربلا صدا می زد مشک

تیری آمد به قلب عباس (ع) نشست

چون طفل رباب دست و پا می زد مشک

سعید حدادیان

 

زخم های بی حساب

هر کسی چیزی مهیّا می کند

عقده ها را از دلش وا می کند

بغض مولا چشمشان را بسته است

کینه ها دارد چه غوغا می کند

خدا چرا ؟ …

بزم شراب و عترت طــاها خدا چرا

ویرانه ها و دخـــــترزهرا خدا چرا

بازار شام و سنگ و سر و محملی عیان

کوچه به کوچه زینب کبری خداچرا

بر قامتی که گشته کمان

بر قامتی که گشته کمان گریه ام گرفت
همراه اشک های روان گریه ام گرفت
از یاد گریه های نهان گریه ام گرفت
مانند ابرهای خزان گریه ام گرفت

یوسف خانواده ی زهرا

نگران بودم و پریشان حال

ناگهان شیهه ی عقاب آمد

متوجه شدم که لشگر کفر

به سراغ تو با شتاب آمد

نشد که آب بیاری حرم

چه شد که این همه تیر سوی پیکرت آمد

چه شد که مادر من جای مادرت آمد

نشد که آب بیاری حرم فدای سرت

ولی بگو چه بلایی سر سرت آمد

آه ای علمدار پدر …

رفتیندیدی بعد تو دیگر چه حالی داشتم

گفتم کهمی آیی ولی با خود خیالی داشتم

چشمم بهراه رفته و دلخوش به راه آمدن

امانگاهی مضطرب دل شوره حالی داشتم

آه بابای غریب

می چکداز پای نی خونابه های روی تو

می زندشلاق می آیم هر آن دم سوی تو

 می کشاند موی هایم را به غارت می برد

 معجری را که برایم دوخت زد بانوی تو

تکه های گمشده

با آسمان قسمت بکن بال وپرت را

بردار از روی زمین چشم ترت را

این تکه های گمشده راز رشیدی ست

یعنی تصور کن علی اکبرت را

دکمه بازگشت به بالا