دیدم از دور اخا پیکرت افتاد به خاک
گونه ی راست خوش منظرت افتاد به خاک
شعر محرم و صفر
عاقبتآمدم پس از عمری
به مزارتنه بر مزار خودم
آمدم هایهای گریه کنم
به دل خونو داغدار خودم
شهر شام و شروع ماتم بعد
همه در دست نیزه و نیرنگ
چه شده شهر غرق در شادی
آن طرف آتش و هزاران سنگ
آن قدَر آه کشیدم جگرم زخم شده
چه قدَر گریه؟! دگر چشم ترم زخم شده
زخم لب های تو نگذاشت که بوسه بزنم
علّتش چیست؟ چرا ای پدرم زخم شده؟!
امـشـب به دل درد و غـمـیجـانـکـاه دارم
خـــورشـــیـــد روینـــیـــزه را در راه دارم
مـات رخـش در کـنـج ایـنویـرانـه هـسـتـم
صــحـبـت بـه لـکـنـتبـا سـر آن شاه دارم
۲۰روز و اندی است غم غربت گرفته ام
افسرده وشکسته و محنت گرفته ام
اذن دخولدیدن تو گریه کردن است
با گریه برتومزد عبادت گرفته ام
شام تاریک مرا نیستبه جز تو سحری
بی تو من ماندم و اینغائله ی در به دری
کاش می آمدی و فاصلهها کم می شد
کاش می شد که بیایی ومرا هم ببری
شهزاده امدارای چندین منصب هستم
تنها دلیلگردش روز و شب هستم
یا اهلالعالم من حسینی مذهب هستم
این روزهارنگین کمان زینب هستم
آمدم پر بکشم بال وپرم سوخت پدر
آمدم گریه کنم چشمترم سوخت پدر
چقدر با تو شباهتدارم خوب ببین
مثل موی سر تو مویسرم سوخت پدر
یا بر سر من از سر نی سایبانبده
یا بر بلندْ نیزه مرا آشیانبده
با گیسوی رها شده در دست بادها
از نی مسیر قافله ات را نشانبده