دارم به لب ثنای شما تا که جان بود
مدح شما کنم به خدا تا توان بود
ای منتهای آرزوی عارفان شما
رسمت بپاست تا که بپا این جهان بود
شعر محرم و صفر
به کویر لب خشک تو ترک افتاده
روی آیینه ی چشمان تو لک افتاده
با ملاک چه حسابی سر تو سنجیدند
که به پیشانی تو سنگ محک افتاده
دلم میخواست معراجت ببینم
چه معراجی عجب رنگین کمانی
نرو دیگر! تو رفتی سنگ خوردم
بیا قولی بده دیگر بمانی
این صحنهها را پیش از این یکبار دیدم
من هر چه میبینم به خواب انگار دیدم
شکر خدا اکنون درون تشت هستی
بر روی نی بودی تو را هر بار دیدم
بعد تو لحظه به لحظه مردم
مردم و باز کتک می خوردم
مشت ها بود که سمتم آمد
ضرب پا بود که سمتم آمد
بی تو بیتابم و بیمار! کجایی بابا؟!
خسته ام از تبِ بسیار! کجایی بابا؟!
آب میخواستم اما چه لگدها خوردم
شدم از غصه گرفتار! کجایی بابا؟!
ای سر در خون خضاب ای لاله ی خوشبوی من
لطفاً از پیشم نرو امشب بمان پهلوی من
زانوانت را نیاوردی سرم بی بالش است
لا اقل بگذار امشب سر روی زانوی من
حالا که اومدی موهامو ببین
خرابه نشین شدم جامو ببین
کاش میشد به دختر یزید بگم
حالا دیگه بیا بابامو ببین
دیگر شکستن ندارد ،بال وپر کوچک من
میترسم از هم بپاشد،این پیکر کوچک من
آه ای سر روی زانو،ای ماه آشفته گیسو
دیشب خودت روضه خواندی ،بر منبر کوچک من
بعد تو میون شعله ها و دود
گُلای خیمه شدن یاس کبود
میدونی بابا من از چی دلخورم
ما بودیم، حرمله بود، عمو نبود
بهتر که این دل دست تو دلبر بیفتد
ای کاش دل در دام تو با سر بیفتد
این دل بمیرد بهتر از آنکه مبادا
در بند دام دلبری دیگر بیفتد