مردی که همتراز رخش آفتاب نیست
در غربتش مجال حساب و کتاب نیست
خورشید,پشت ابر رود هم موثر است
زندان برای موسی جعفر حجاب نیست
مردی که همتراز رخش آفتاب نیست
در غربتش مجال حساب و کتاب نیست
خورشید,پشت ابر رود هم موثر است
زندان برای موسی جعفر حجاب نیست
نامت آمد که دلم باز هم آرام شود
مرغ دل پر بزند , سوی حرم رام شود
روضه هایت به دل غمزده الهام شود
دیده پر اشک , نگاهم همه ابهام شود
تمام حجم تنت زیر یک عبا مانده
به روی پهلوی تو چند جای پا مانده
نفس کشیدهای و بند آمده نَفَست
به سینهات چقدَر استخوان, رها مانده
موسای آل احمدم و برگزیده ام
جای وصال, غربت و دوری خریده ام
با اشتیاق جام بلا سر کشیده ام
چون زینبم, حماسه ی صبر آفریده ام
هرکس که “یا باب الحوائج” را صدا کرده
موسی بن جعفر حاجت او را روا کرده
غیر از خدا که شان او را خوب میداند
هرکس که مدحی گفته در حقش جفا کرده
چشمهایت اگر چه طوفانی
قلبت اما صبور و آرام است
شوق پرواز در دلت جاریست
شبِ اندوه رو به اتمام است
دل شکسته ی خود را مجدد آوردیم
چقدر غصه در این رفت و آمد آوردیم
طواف کوی تو قسمت نشد , بد آوردیم
بنا به سنت خود رو به مشهد آوردیم
السلام ای مقتدا و رازق باران ما
السلام ای زینت تقوا در ایمان ما
نذرتان میکرد مادر باز میشد هر گره
از شما بوده است رزق سفره ی الآن ما
بس نحیف است دگر مانده فقط تصویرش
دست خیر است درآرید از او زنحیرش
اینکه دارد به نفس خس خس آخرهایش
دوجهان فیض بَرد از دم چون اکسیرش
من ساحلم خشکم و دریایم تو هستی
عبدی زمین گیرم و مولایم تو هستی
نامت شده اکسیر مشکل های عالم
شیرینی هر روز دنیایم تو هستی
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست
جز مُشتِ پری گوشه ی زندان اثری نیست
در دل اثر از شادی و امّید مجویید
از شاخه ی بشکسته , امید ثمری نیست
در این سیاه چال جلوه ی قمر نشسته بود
چو ناله ای که صبح و شام بی اثر نشسته بود
به وقت گریه کردنش زمان غصه خوردنش
قضا ز کار ایستاده و قَدَر نشسته بود