شعر شهادت اهل بيت (ع)

آه و واویلا

کسی که مِهر نبی پُر نموده جامش را

ز خاطرش نبرَد لحظه‌ای غلامش را

سلام میدهد و دلخوشم ز مرحمتش

که مرتضی برساند به ما سلامش را

مادری از نفس افتاده

مادری از نفس افتاده و غوغا شده است
وسط همهمه گم ناله زهرا شده است

فی بیوت اذن الله فراموش شد و
پای آلوده ترین ها به حرم وا شده است

طفل بی‌گناه

در کوچه سد کردند راه مادرم را
کشتند طفل بی‌گناه مادرم را

گرچه برای ادعای خود سند داشت
رد کرده‌اند اما گواه مادرم را

قبول کن

قبول کن تو مرا تا که مستجاب شوم
دوباره گریه کنِ مادرت حساب شوم

مرا خرابِ خودت کن، خرابِ غیر نکن
ز محضرت بروم هر کجا، خراب شوم

مرهم آتشِ قلبم

گفتم این اشک که مرهم بشود حیف نشد
مرهم آتشِ قلبم بشود حیف نشد

مادرم گفت نگو ، سوختم از خاموشی
زینب ای کاش که مَحرم بشود….حیف نشد

با ضرب پا

با ضرب پا افتاد گل، گلزار خونی شد
در بی هوا پرتاب شد، دیوار خونی شد

خیلی نمی دانم چه پیش آمد ولی ناگاه
گل غرقِ خون شد، تیزیِ مسمار خونی شد

وای مادرم

خواست خاموش کُنَد دور و بَرَش را که نشد
پشتِ در جمع کُنَد بال و پَرَش را که نشد

در آتش زده شد ضربدرِ ضربه‌ی پا
خواست تا دفع کُنَد ضربِ دَرَش را که نشد

تار می دید

زانویِ خسته اش تکان میخورد
پیکرش را کشان کشان میبُرد

چند باری میانِ راه،افتاد
گفت یا فاطمه به راه افتاد

شرربار

بسکه ای زهر تو از تیغ دل آزار تری
جگرم سوخت که از شعله شرربار تری

از دلِ خونِ حسن، تا جگرِ زخمِ حسین
سوخت بر حال دلم، بسکه تو خونبار تری

بارِ خود را بسته ام

بارِ خود را بسته ام..چشم انتظارم ای پسر
تابِ ماندن نیست دیگر بیقرارم ای پسر

پاره پاره شد جگر..لبهای من خورده تَرَک
آتشی افتاده در جان..پر شرارم ای پسر

خسته ام دلواپسم

زمزمی می جوشد از چشمانِ من بی اختیار
خسته ام دلواپسم جانانِ من بی اختیار

دیده وا کن تا ببینی هر طرف بزمی بپاست
موجِ بارانند این طفلانِ من بی اختیار

دل نگرانم

هنوز دل نگرانم از آن دوشنبه به بعد
هنوز آه نهانم از آن دوشنبه به بعد

مراشکسته در این خانه خنده های زنم
کسی نبود که حرفی مگو به او بزنم

دکمه بازگشت به بالا