شعر شهادت اهل بيت (ع)

آتش بر دَر

با درد و غصه سوره ی کوثر شروع شد
با گریه اش مصائب حیدر شروع شد

بعد از نبی غدیر فراموش خلق شد
اینگونه شد که آتش بر دَر شروع شد

جان نمانده

نه اینکه بهر دفاع تو جان نمانده مرا
برای دادن جان هم توان نمانده مرا

نفس کشیدن من نیست غیر جان کندن
ببخش جان جهانم که جان نمانده مرا

سیلی معنادار

آخر در و دیوار کار خودش را کرد
سیلی معنادار کار خودش را کرد

آسان فرو رفت و دشوار خارج شد
کج بودن مسمار کار خودش را کرد

بهتر بود

شروعِ حرفِ دلم این نبود بهتر بود
خبر زمرگِ پیمبر نبود بهتر بود

زمان ظلم وستم های ناجوان مردان
کنارِ دختر خود گرکه بود بهتربود

ای فضه بیا

بالفرض که چشمان بشر بسته بماند
این قصه بنا نیست که سر بسته بماند

باید همه خلق بدانند که تا حشر
داغیست که بر روی جگر بسته بماند

شهید راه علی

عزای محسن شش ماهه گرچه باب نباشد
برای اهل یقین داغ او عذاب نباشد

شهید راه علی شد درون خانه از این رو
که دست های خدا بسته ی طناب نباشد

طفلکم

پسر سومم ای آرزوی ناب بخواب
ماه نورانی من در شب مهتاب بخواب

ذکر رویاییِ رویای شبم “لالایی”ست
طفلکم ! در دلِ آرامش این خواب بخواب

زهر کینه

 

ز زهر کینه شرر تا به پیکرت افتاد,
ترک به قامت همچون صنوبرت افتاد,

زغم مدار سماوات حق زهم پاشید,
به محض اینکه عبای تو بر سرت افتاد,

نسیم صبح

مثل نسیم صبح به عرفان‌ رسیده ایم
وقتی بدست بوس کریمان رسیده ایم

یک دسته ساختیم و به صحن مطهرش
با نغمه امام رضا جان! رسیده ایم

عبایِ مطهرش

زِ درد بال و پری زد ولی پرش اُفتاد
میان کوچه عبایِ مطهرش اُفتاد

دوباره کوچه‌ی باریک و سنگهایِ زمین
مواظب است نیاُفتد که آخرش اُفتاد

دَرگهِ سلطان

ما آبرو زِ دَرگهِ سلطان گرفته ایم
سرمایه ی محبّت و ایمان گرفته ایم

ما سائلانِ کوی امامِ کرامتیم
روزی زِ دستِ شاهِ خراسان گرفته ایم

امام مهربان

در تکاپوی جنان بودم رسیدم این حرم
در پی دار الامان بودم رسیدم این حرم

روزگار نامناسب با من بی کس نساخت
خسته و قامت کمان بودم رسیدم این حرم

دکمه بازگشت به بالا