خون بر لبش نشست عرق بر جبین نشست
پنجاه و چند مرتبه آقا زمین نشست
پنجاه مرتبه به زمین خورد و ایستاد
از بس که زهر بر جگرش آتشین نشست
خون بر لبش نشست عرق بر جبین نشست
پنجاه و چند مرتبه آقا زمین نشست
پنجاه مرتبه به زمین خورد و ایستاد
از بس که زهر بر جگرش آتشین نشست
آمدی در خاک ایران,خاک ایران سبز شد
از جنوب کشور من تا خراسان سبز شد
ردِّ پایت شد مسیر رودهای بی قرار
هر کجا که آمدی حتی بیابان سبز شد
خادمت پشت در قصر خبر می خواهد
از شب مبهم این فتنه سحر می خواهد
کاش آن خوشه مسموم زبانش می گفت:
لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟
کبوترِ دل من پر زده به سوی خراسان
که آب و دانه یِ خود را بگیرد ازخود سلطان
صدای زائر خسته به گوش شاه رسیده
من آمدم که پناهـم شود امیر غریبان
اینروزها دارد زمین بوی خراسان
شد آسمان هم خادم کوی خراسان
هر کس گره دارد به کارش دست دارد
امروز و هر روز دگر سوی خراسان
اولین حبّه را که میخوردی,
کفر میرفت تا اذان بدهد
دست شیطان به تیغ زهرآگین
فرق خورشید را نشان بدهد
تا زندہ تر باشی شکستی قفلِ جانَت را
شکرِ خدا آسودہ خوردی شوکرانت را
شکرخدا نه خیزران بوسیدہ رویت را
نه نعل اسبی خرد کردہ استخوانت را
روضه شد مُجمل و کوتاه”نشست و برخاست”
رفـت در قـصـر به اکـراه نشـست و برخاسـت
وقتِ برگشت , سـرش زیرِ عـبا پنهـان بـود
بـاز با یک غم جانکاه نشست و برخاست
سخت است پیش چشم پسر, دست و پا مزن
جانِ جواد, مادر خود را صدا مزن
حالا که زهر شیرهی جانِ تو را کشید
آتش به جان این جگر مبتلا مزن
ما چشم به احسان کریمان داریم
شوق نمک خوان کریمان داریم
در سفره ی خود نان کریمان داریم
با رزق کریمان چو بسازیم همه
از خلق همیشه بی نیازیم همه
قرآن به جز او بر کسی نازل نمی شد
دیــــنِ خدا با هیچکس کامِل نمی شد
دیگر کسی غیر از رســولِ مهربانی
یک لحظه در غارِ حَرا داخِل نمی شد
نامت شفا بخش است , بر هر درد تسکین است
یادت مسِّرَت بخشِ دلهایی که غمگین است
دنیا و اهلش روز و شب روزی خورت هستند
یعنی همیشه سفره ی لطفِ تو رنگین است