شعر شهادت اهل بيت (ع)

یاس سپید

یاس سپید باغ بهاران من بیا
نور پُر از تلألؤ چشمان من بیا
لرزه نشسته بر تن و دستان من بیا
جان میدهم کنار تو ای جان من بیا

دست کریم

به مهربانی و دست کریم شهرت داشت
برای مردم بی رحم نیز رحمت داشت

سه سال هسته خرما مکید و راضی بود
بزرگ بود ولی اینچنین ریاضت داشت

وقت رفتن رسیده

نفسم در شماره افتاده
رنگ و رویم پریده است علی
سر من را بگیر بر زانوت
وقت رفتن رسیده است علی

یا رسول الله

قرآن به خاطر آورد آیاتِ رحمتت را
نادیده می گرفتند وقتی محبتت را

تا ریشه کن شود جهل؛ خوردی چه خون دل ها
اما زیاد کردند با فتنه زحمتت را

گریه مکن

دخترم گریه‌ی تو پشتِ مرا می‌شکند
بیش از این گریه مکن قلبِ خدا می‌شکند

چه کُنی بر دل خود آب شدی از گریه
بغضِ سر بسته از این حال و هوا می‌شکند

گدایش بیشتر

هر که خوانش بیش, مسکین و گدایش بیشتر
هر کسی هم که گدایش بیش, جایش بیشتر

کلّ فرزندان زهرا سفره‌دارند و کریم
بینِ اولادِ کریمش؛ مجتبایش بیشتر

راه مشهد

در آستانت از تو پنهان نیست حیرانم
مانند یک نوزاد پاکم زیر بارانم

پای مرا بشکن که پابند خودت باشم
دستم بدامانت ببین الوده دامانم

یاریم‌ بده

ای طشت یاریم‌ بده دیگر بریده ام
این زهر را را به قصد شفایم چشیده ام

کم سن و سال بودم و پیری به من رسید
مانند شمع قطره به قطره چکیده ام

روضه

درحسینیه ی جبین روضه است
خط به خط گریه, چین به چین روضه است

آسمان گریه کرده بالأخره
هرشبی راکه در زمین روضه است

اجر رسالت

ازغمت خالق دادار به هم می ریزد
دلم از اشک تو ای یار به هم می ریزد

دخترم گریه مکن قلب مرا می شکنی
پدرت عاقبت کار به هم می ریزد

غمِ غربت

باید امشب بلند گریه کنیم
مثلِ زینب بلند گریه کنیم
که مرتب بلند گریه کنیم
سوخت از تب..‌. بلند گریه کنیم

هم نوا

آسمان هم نوای غربت تو
حرفی از قصّه ی فدک دارد
مقتلت واژه هایی از جنس
زخم های دل و نمک دارد

دکمه بازگشت به بالا