شعر شهادت اهل بيت (ع)

مادر

جانی نمانده در تنت از بس گریستی
هم بین بستری و هم انگار نیستی

این بار چندم است به دیوار رو زدی
تا حیدرت به در نرسیده بایستی

سنگ صبور

اگر چه سنگ صبور برادرش باشد
نشد کنار نفس های آخرش باشد
اگر چه همدم دلتنگی برادر بود
نشد زمان غم و درد دلبرش باشد

بی بی جانم

باز هم رو بر این در آوردم
بهر این آستان ، سر آوردم

گفتم از پا فتاده ام ، گفتند
رو بر این در بیاور آوردم

موالی زهرا

سلام ای دیار خدا باوران
موالی زهرا ، علی محوران

سلام ای قمی های مهمان نواز
ازین پس شما را منم چاره ساز

کریمه اهل بیت

اینبار بر دامان گل خاری نیفتاد
بر صورت آیینه زنگاری نیفتاد

غم دید ، غصه خورد ، ناله کرد اما
این فاطمه کارش به مسماری نیفتاد

یا کریمه اهل بیت

امام کل گنبدهاست گر تَحْتُ الْحَنَک دارد
که در پشت سرش معصومه فوجی از مَلَک دارد

جهان را می کند روشن ولی با نور این گنبد
یقین دارم به نور افشانی اش خورشید شَک دارد

خواهر خورشید

هرچه می خواهم میسر می شود،دیدار نَه
هرچه دنبال وصالم،می شود تکرار نه
فرصتی دیگر نمانده کاش می دیدم تو را
دل به فکر ماندن است و این تن بیمار نه

یا حسن عسکری

عاشق و مبتلای عسکری ام
نوکر و جانفدای عسکری ام

در هوایش نفس نفس زده ام
از ازل در هوای عسکری ام

یا مظلوم

خودش تنها خبر از داغ های بیکرانش داشت
که مانند علی(ع) داغی در عمقِ استخوانش داشت

امان از کینهٔ دیرینه! میدانم که پیش از زهر
چه بغضی خفته در هر لقمه هایِ خشکِ نانش داشت

العجل

روزِ بی تو شبِ یلداست، سحر می خواهد
روزِ وصلت چه قَدَر خونِ جگر می خواهد؟
چشمِ ما خشک شد از بس به رهِ آمدنت
جمعه ها خیره به در مانده ، خبر می خواهد

آقای من

محاصره‌ست ولی جای هیچ دلهره نیست
که نور لَم‌ یَزَلی قابل محاصره نیست

تنش اگرچه به ظاهر اسیر سامره است
نسیم عطر حضورش اسیر سامره نیست

ناحيه خوان

امام مرثیه خوان سفره ای ز آه انداخت
به چشم خشک تمامی ما نگاه انداخت
به یمن خواندن از جون و این لباس سیاه
نظر به سوی غلامان رو سیاه انداخت

دکمه بازگشت به بالا