شعر شهادت اهل بيت (ع)

زمین میخوری بدون عصا

نیست حتی کسی که بغض کند
عاشقی هم سر مزارت نیست
نه که یک سایبان نه یک زائر
روضه‌خوان هم که در کنارت نیست

نه عبایی به تنش مانده

پیرمرد است و زمین‌خوردن او سخت‌تر است
پابرهنه به لگد بردن او سخت‌تر است

پشت پیراهن او وای چرا پاره شده
وسط سجده ز جا کندن او سخت‌تر است

حکم ولا

کسی که حکم ولا از خود پیمبر داشت

دلی شبیه بهشت خدا معطر داشت

کسی که نور نگاهش زلال باران بود

میان قاب دو چشمش همیشه کوثر داشت

گنجینه ی حدیث…

هر کس دلش ز مهر و ولای تو عاری است
هرلحظه اش بدون توبی بندوباری است

ما جار میزنیم که آقایمان تویی…
شیخ الائمه! نوکریت افتخاری است

علی جانم

در سینه ی امواج حس جذر ومد نیست
موجی که ما را راهی ساحل کند نیست

ما بی نهایت دوستت داریم مولا
قلبی که جای توست جای دیو ودد نیست

یا علی

باشد علی خدا نه، ولی ناخدا که هست
بعد از خدا بزرگ همه ماسوا که هست

بعد از خدا و بعد رسول خدا، علی
ساقی است گر شراب نداری بیا که هست

چشم خود بستی

چشم خود بستی وچشم همه شد گریانت
دست شستی ز یتیمان و صف طفلانت
تا خدا هست چرا روی زمین می مانی
برو ای یوسف گمگشته سوی کنعانت

ذکر یا حیدر

کل عالم ذکر یا حیدر گرفت
راه و رسم عاشقی از سر گرفت
تا که ذکرش را به لب آورده ام
دل به سمت گنبد او پر گرفت

سیر اِلی الله

موریم که داریم سلیمان نجف را
دادند به ما کنج شبستان نجف را

من رعیت سلطان خراسانم و دارم
عمری به سرم منّت سلطان نجف را

یا حیدر

عمر علی رسید به پایان دفترش
وقتی که سوخت سینه ی زهرای اطهرش

یک عمر پا به پای مصیبات فاطمه
خون دلی که خورد علی ، ریخت از سرش

یا علی

آخر سر تو هم زمین خوردی
تو که نامت توان زانوهاست
در نگاه ترت نشسته غروب
فصل کوچیدن پرستوهاست

پایان شب هجران

سحر است و سحر عمر علی پایان است
این سحر مژدهٔ پایان شب هجران است
این سحرگاه سحرگاه وصال یار است
تا سحر دیده حق بین علی بیدار است

دکمه بازگشت به بالا