حدیث اشک

سالار زینب

شمشیر می زنی و سپاهی برابرت
طوفان شده به برقِ نگاهِ دلاورت

چندین هزار نامه نوشتند و عاقبت
نا مردمانِ کوفه نبودند یاورت!

واویلا حسین

بر روی جسم اش ردی مانده ز پای اسب ها
کو نجابت؟کو ملاحت؟کو وفای اسب ها

نعل ها ی تازه غوغا می کند بر جسمِ شاه
ناله هایش گم شده در زیرِ پای اسب ها

بُنیّ قَتلوک

سوخت از داغِ تو و غرق حرارت شده بود
پیش ِ مادر به گلویِ تو جسارت شده بود

آسمان تیره شد و سخت زمین-لرزه گرفت
شمر(لع) آن ثانیه که دست-به کارَت شده بود

مرملٌ البدما

نیرو نمانده است به بازو برادرم
تا نیزه های در بدنت را درآورم
ای عمر من چگونه تنت اینچنین شده
بالا بلند قامت تو چون نگین شده

واویلا

چه می خواهی از این بی سر، برو شمر
سرش را کنده ای دیگر ، برو شمر

غرور دخترانش را شکستی
بیا ‌برخیز از پیکر برو شمر

سالار زینب

بناست بعد تو با غصه‌هات پیر شوم
برای خاطر تو حاضرم اسیر شوم
مخواه تا به فراق تو ناگزیر شوم
نمی‌شود که من از دیدن تو سیر شوم

انگشتر نمانده

تن ها به روی خاک مانده، سر نمانده

چیزی به غیر از خاک و خاکستر نمانده

جسم جوانان بنی هاشم به خاک است

لشکر نمانده، ساقی لشکر نمانده

گل روی رضا(ع)

به دامان آسمان دُر و گُوهر,داشت
ستاره دسته دسته گل به بَر,داشت
ز لبخند ملاٸک,نور می ریخت
سحر از وقتِ موعودی ,خبر داشت

اندوه و غم

اندوه و غم به چشم ترت سخت می گرفت
یک عمر غصه بر جگرت سخت می گرفت
از روضه های خانه ی مادر دل شما
در کوچه موقع گذرت سخت می گرفت

آه

شُده از تیر و نیزه مالامال
پادشاهی که سَخت شُد پامال

تبلِ شادی زدند تا افتاد
از رویِ اسب خسته و بی حال

گنجینه ی حدیث…

هر کس دلش ز مهر و ولای تو عاری است
هرلحظه اش بدون توبی بندوباری است

ما جار میزنیم که آقایمان تویی…
شیخ الائمه! نوکریت افتخاری است

زیر مرکب شد

روزه اش را سنان شکست آخر
نیزه ای را به جای خرما خورد

سرش از نیزه ای زمین خورد و
بدنش هم سه روز گرما خورد

دکمه بازگشت به بالا