حسن لطفی

آه از دلِ بی تاب

دارم عذاب می‌کشم و آب می‌کشم
با چاه آه از دلِ بی تاب می‌کشم

اُفتاده عکسِ ماه در این چاه و عکسِ من
دارم خجالت از رُخِ مهتاب می‌کشم

حیف نشد

گفتم این اشک که مرحم بشود حیف نشد
مرحم آتشِ قلبم بشود حیف نشد

مادرم گفت نگو ، سوختم از خاموشی
زینب ای کاش که مَحرم بشود….حیف نشد

آیتِ عُظمی زینب

سِر علی سِتر علی سُکر علی راز علی
همه‌ی حرف خداوند از آغاز علی
گفت معراج علی آنهمه اعجاز علی
در حرا یاکه حرم باز علی باز علی

عرشِ مُعلا حسن است

از علی دَم بزن اما دَمِ مولا حسن است
که دمادم نَفَسِ حضرتِ زهرا حسن است

“ما همه بنده و این قوم خداوندانند”
ما همه خاک ولی عرشِ مُعلا حسن است

برادر داشتم حیف

همین امروز اکبر داشتم حیف
همین امروز اصغر داشتم حیف
ندارم طاقتِ نامحرما رو
که من هفتا برادر داشتم حیف

چه چاره کنم

بگو چه چاره کنم این هزار ماتم را
هزار و نهصد و پنجاه زخم درهَم را

یکی‌یکی همهی خیمه‌ها در آتش سوخت
که من شروع کنم روضه‌ی محرم را

شبِ غم

کجایی که شبِ غم آخر اومد
ببین آهِ دوبیتی هم در اومد
دلت اونقدر خونِ که امشب
به داد حال و روزت مادر اومد

غربت

شبِ حرم شبِ احرام شامِ تاسوعاست
میان خیمه‌یِ اصحاب روضه‌ی زهراست

شب است و باز به گِردِ خیام می‌گردد
دوباره دورِ خیامِ امام می‌گردد

عزیزم

الهی سایه‌ات با من بمونه
برام با تو فقط بودن بمونه
لباس کهنتو تَن کردی اما
دعایی کن که پیراهن بمونه

بگو چه چاره کنم

بگو چه چاره کنم این هزار ماتم را
هزار و نهصد و پنجاه زخم درهَم را
یکی‌یکی همه ی خیمه‌ها در آتش سوخت
که من شروع کنم روضه‌ی محرم را

پایِ غمت

حیف دلی صرفِ انتظار نکردیم
کار زیاد است و ما کار نکردیم

زحمت ما با تو بوَد حضرتِ رحمت
غیر گِره رویِ شانه بار نکردیم

ولدی ولدی

مگر از عمر پدر غیر پسر می‌ماند
که جوان در نظر او به جگر می‌مانَد

سالها بود کنار تو فقط میگفتم
که برای من از این عمر پسر می‌مانَد

دکمه بازگشت به بالا